🍂؛⚡️؛🍂
⚡️؛ 🍂
🍂 در کوچه های خرمشهر ۱۶)
خاطرات مدافعین خرمشهر
مریم شانکی
┄═❁๑❁═┄
🔸 ساعت دو بعد از ظهر دیگر وضع غیر قابل تحمل بود. ما مهمات میخواستیم و رادیو شعار پخش میکرد. مرتضی پرسید:
- امروز چند شنبه س؟
- جداً نمیدونی امروز چه روزیه؟
- نه، چه روزیه ؟
- امروز عید قربانه
مرتضی با بهت و حیرت نگاهم کرد و ناگهان اشک از چشمانش سرازیر شد.
- خدایا ببین ما به کجا رسیده ایم. ببین چقدر بچه های مردم کشته شدن ، کسی به داد ما نمیرسه. ای امام لااقل تو یه فکری به حال ما کن
روز سوم آبان در خانه های بین مدرسه «دریابدرسایی» و دبیرستان دورقی نبرد سختی در گرفت. دشمن از ما و ما از دشمن می کشتیم و گلوله ها بی وقفه رد و بدل میشدند. تا حوالی ظهر به سختی جنگیدیم اما معلوم بود که شهر آخرین روزهای مقاومتش را می گذراند. به تدریج بچه های غریبه و غیر بومی میرفتند و ما تنها میشدیم. هیچ امکاناتی هم نداشتیم. حتی بیسیمی را که پس از مدتها به ما داده بودند، خراب بود و کار نمی کرد. در همان حین خبر رسید که دشمن به پل رسیده و ما در خطر هستیم.
آن روز، با افتادن یک گلوله آرپی جی به داخل اتاق، آستین اکبر آتش گرفت. اگر گلوله درست عمل می کرد، او شهید شده بود.
مقر ما در مسجد اصفهانیها بود. به بچهها گفتم: به این حرفها گوش ندین و کارتون رو بکنید تا ببینیم چی
میشه.
هنوز حرفم تمام نشده بود که یکی از بچه ها دوان دوان رسید. تکاورها عقب نشینی کردن.
- هیچ کس هم توی مقر جلوی مسجد جامع نیست. داریم محاصره میشیم. بی سیم زدن که عقب نشنینی کنیم.
- کی بیسیم زده ؟!
- از اون طرف آب فرمانده سپاه گفته به بچهها بگین از شهر بیان بیرون و دیگه کسی توی شهر نمونه.
- به جهان آرا بیسیم بزنید و بگین بچه ها وضعشون خوبه!
چون شایعه کرده بودند که پل در حال محاصره است و عراقیها دارند فرمانداری را میگیرند جهان آرا روی این حساب گفته بود که بچهها از شهر خارج شوند. به بیسیم چی گفتم:
- اگه میخواهی بیسیم رو بردار و برو، برید مقر تکاورها. اصلاً برید ببینید اونجا چه خبره
دقایقی بعد برای کسب اطلاعات و خبر دقیق به همراه پانزده نفر از بچه ها از دبیرستان «دورقی» به مقر تکاورها رفتیم. عده ای از تکاورها هنوز در مقرشان بودند و کسی به آنها دستور خروج از شهر را نداده بود. از آنها راجع به وضعیت پل پرسیدم. که گفتند بد نیست. به بی سیم چی خودمان گفتم:
- پس ما بر می گردیم.
ندادن ؟!
- برای چی میخواهید برگردید؟ مگه دستور عقب نشینی ندادند؟
- من نمی آم. شما مختارید هر کاری که دلتون میخواهد بکنید.
ما میرویم کارمون رو ادامه بدیم.
تقریباً ظهر شده بود که به همراه هفت نفر، به طرف خانه ای که در آن می جنگیدیم راه افتادیم. اما خانه ای در کار نبود. ساختمان کاملاً منهدم شده بود. تا نزدیک عصر، به صورت پراکنده با عراقیها در گیر بودیم. غروب که شد، خسته و کوفته به شهر برگشتیم. پس از استراحتی کوتاه در مسجد جامع برای دیدن یکی از بچه ها به گل فروشی رفتم. او از تهران آمده بود. احوالپرسی کوتاهی کردیم و پس از آن، برای سرزدن به خانه ای راه افتادیم. در راهی که رفتیم یکی از بچه ها را دیدیم می گفت
- شهر خالی شده هیچ کس توی شهر نیست!
- چطور ؟
- به چند جای شهر سرزدم. هرجا که رفتم عراقیها به طرفم تیراندازی کردند.
- جاهای دیگه هم رفتی؟
- نرین! نمیشه برین جلو...
دیگر صدای تیراندازی در سطح شهر شنیده نمیشد. به مسجد جامع برگشتیم. آنجا هم کسی نبود. نیروها به محض آن که فهمیده بودند پل در حال سقوط است عقب نشینی کرده بودند. دیگر اعصابم خرد شده بود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#در_کوچههای_خرمشهر
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 قشنگ اینه که...
جوری بری که فرمانده بیاد بالا سرت
شهید امیر عبداللهیان
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_امیر_عبداللهیان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش بخیر
وقتی فرصتی پیش می آمد و برای کاری راهی شهر میشدیم، سر و صورتی صفا می دادیم و حمام درست و حسابی میرفتیم و خود را به یک بستنی حصیری مهمان می کردیم. آنهم در آن تابستان داغِ داغِ داغ.
▪︎ محل عکس: اهواز، خیابان اباذر، بستنی کرامت (هنوز هم فعال است و یادگاری از زنگ تفریح رزمندگان)
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
#یادش_بخیر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 چه کندوکاو عجیبی..
شعر: نرگس طالبی نیا
┄═❁❁═┄
... و میکَنند زمین را مگر تو آنجایی؟
مگر نه اینکه تو آنجا در آسمانهایی
چه کندو کاو عجیبی بگو چه میجویند؟
"که یافت مینشوی" کم به دست میآیی
یک استخوان کمر، ساق پا شده پیدا
مبارک است عزیزم چه قد رعنایی
پلاک آهنی از زیر خاک بیرون زد
..و استخوان جمجمه... مردم از این شناسایی
... و دلخوشند به این قرص ماه، ماهیها
درون آب نشستی چه ماه زیبایی
... و لالهای که پلاسیده زیر لایهی خاک
هزار مرتبه بغض من و شکوفایی
نگاه من به قامت این کودکان رزمنده
... و اخم بر خط ابرو چه خط خوانایی
خوش آمدی و پدر که دوباره آمده است
به پیشواز شهیدش... چه قد و بالایی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #شعر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ زیبای «نذر لاله ها»
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ
#کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂🌺 🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
جلوه گل عندلیبان را غزلخوان می کند
نام مهدی صد هزاران درد درمان میکند
مدعی گوید که با یک گل نمی گردد بهار
من گلی دارم که عالم را گلستان می کند
نهم ربیع الاول
روز تجلی حاکمیت مستضعفان
بر مستکبران جهان
و روز نوید شکست نمرودیان و
روز شادی شیعیان در تاجگذاری امام زمان (عج) مبارک باد .
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂🌺
🍂 توسل به امام زمان
در عملیات رمضان
✾࿐༅◉༅࿐✾
در عملیات رمضان روی دژ ایران بودیم و بر نیروهای عراقی مسلط. فرمانده شان با هلی کوپتر آمد و از مواضع ما و کمی نیروهای مان اطلاع پیدا کرد. اندکی بعد، با ستون تانک ها به ما حمله کردند و در مدت ۲۰ دقیقه تمام خاکریز ما را کوبیدند. هر چه خمپاره داشتیم، استفاده کردیم و تیرهای اسلحه های انفرادی دیگر کارگر نبود.
چاره ای جز توسل نداشتیم.
به امام زمان (عج) توسل کردیم. بچه ها پیراهن های شان را در آورده بودند و سینه می زندند: مهدی بیا مهدی بیا.
اسرای عراقی هم با ما سینه می زدند. نمی دانم این توسل با دشمن چه کرد که از همانجا پیشروی را متوقف کردند و همه عقب نشینی کردند و رفتند.
¤ از کتاب "رندان جرعه نوش" خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی
تدوین: محمد دانشی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه
#کتاب
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شتاب کنید که
زمین نه جای ماندن است،
که گذرگاه است..
شهید سید مرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 اعترافات ۱۹
خاطرات سرهنگ عراقی
عبدالعزیز قادر السامرائی
┄═❁๑❁═┄
🔸 عملیات در شرق بصره
مرحله چهارم عملیات در تاریخ ۱۳۶۱/۶/۱ آغاز شد و منطقه مورد تهاجم شلمچه بود. ایرانیان با استعداد یک لشکر دست به یورش زدند و در سمت مقابل لشکر یازدهم و دهم عراق، با کمک نیروهای دیگر و پشتیبانی پرحجم آتش توپخانه و واحدهای زرهی و تانک و یک واحد کامل جيش الشعبي، خطوط دفاعی را تشکیل داده بودند. ایرانیان پس از یورش، در مقابل این مواضع متوقف شدند؛ زیرا نیروهای عراق با مهندسی دقیق، دست به احداث موانع تدافعی زده بودند. خاکریزهای منظم و میدان های مختلف مین و دیگر موانع بازدارنده منطقه را غیر قابل نفوذ کرده بود. فرمانده لشکر یازدهم موضع دفاعی بسیار مستحکم و دقیقی برای منطقه خود ایجاد کرده و در سایه این موانع، دفاع از منطقه بسیار سهل و آسان شده بود. دریاچه و کانالهای اطراف مواضع مجهز به موتورها و تجهیزاتی بسیار قوی بودند. خط آتش برنامه ریزی شده با نقشه دقیق و حجم سنگین آتش مهیا شده بود. رزمندگان ایرانی خط دفاعی لشکر دهم را در هم شکسته در یک نبرد خونین با نیروهای این لشکر، عرصه را بر آنها تنگ کردند. فرمانده تیپ سوم گارد ریاست جمهوری عراق، اسعد الجبوری به سرنوشت سیاه خویش گریست، سلاح را برداشت و اقدام به خودکشی کرد. وقتی دربارۀ او سؤال کردم چنین پاسخ شنیدم: «وی به علت سنگینی تلفات و خسارات وارد شده که شخصاً ناظر آنها بود و میدید که سربازانش همچون مرغ های سر بریده بر زمین افتاده پرپر میزنند و تانک های لشکر دهم از روی اجساد این قربانیان میگذرند و آنها را تکه تکه می کنند و گوشت آنها با خاک و خون آمیخته میشود، ظرفیت تحملش لبریز شد و دست به خودکشی زد. این صحنه ها را سایر سربازان نیز شاهد بودند و چون سرنوشتی مانند آن برای آینده خود میدیدند. روحیه ها از دست رفته بود. در همین لحظات یکی از سربازان عراقی با صدای بلند فریاد زد: مرگ بر صدام، مـرگ بــر خیانتکاران جنايتكار...
منظور وی افسران فرماندهی بودند که دستور له کردن جنازه ها را به تانک ها صادر کرده بودند. در چنین اوضاع و احوالی وزیر دفاع عراق، عدنان خير الله همراه فرمانده سپاه سوم عراق، به منطقه ای در نزدیکی میدان نبرد آمدند. وزیر دفاع با مشاهده کثرت اجساد عراقی ها، تبسمی کرد و علت زیادی کشته ها را چنین توجیه کرد: کثرت کشته های ما نشان دهنده آگاهی سیاسی و اعتقادی افراد ماست و آنان فهمیده اند که امروز باید از کیان ، وطن، شرف و کرامت آن دفاع کنند!
این سخنان را جناب وزیر دفاع در سالن الفاروق در نزدیک میدان کارزار و در مقابل خبرنگارانی که از نواحی مختلف حاضر بودند، به زبان آورد. وزیر فرهنگ عراق، لطيف نصيف جاسم نیز سخنرانی کرد و گفت عراقیها عصر جدیدی را آغاز کرده اند. این عصر، عصر صدام است که پیروزیهای شگفت انگیز، از دلایل روشن آن است!
در تاریخ ۱۳۶۱/۵/۶ ، مرحله پنجم عملیات رمضان آغاز شد و محور شمالی پاسگاه زید مورد هجوم قرار گرفت. رزمندگان ایرانی با سه لشکر، در این مرحله از عملیات دست به حمله زدند. محور شمالی پاسگاه زید از موقعیتهای بسیار حساس و سخت محسوب می شد. فرماندهی عراق لشکرهای جدیدی به منطقه اعزام کرد که عبارت بودند از لشکر يكم، تا لشکر دهم، و لشکر سیزدهم، لشکر پانزدهم، لشکر شانزدهم، لشکر هجدهم و لشکر بیستم. این لشکرها در منطقه تجمع کردند. هدف از گرد آمدن این نیروها بستن راه نفوذ ایرانی ها به شهر بصره بود. در تمام دوران زندگی نظامی خود در جبهه های جنگ، نبردی به شدت و عظمت عملیات این شب ندیده بودم. تیپ های عراقی با یک عملیات متمرکز و سازماندهی شده و تحت نقشه واحدی مشغول دفاع از محور بودند. با همه این عده، خسارات و تلفات ما لحظه به لحظه زیاد میشد و تانکهای عراق در ورطه رو در رویی با تانکهای ایرانی به آتش کشیده می شدند.
┄═• ادامه دارد •═┄
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂