eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻  بابا نظر _ ۱۰۷ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• 🔻 عملیات کربلای ۵ 🔘 به نیروها دستور دادم آتش نکنند. گفتم به نیروها بگویید نظرنژاد می‌رود. هر کسی که خواست دنبالش برود. به آقای یزدی که تنها بازماندهٔ مهندسی بود، گفتم: بلدوزرها را دنبال من راه بینداز. ساعت ده شب بود و هواپیماهای عراقی منور می‌ریختند. همه جا مثل روز روشن بود. به نظری، بیسیم چی ام گفتم با من می آیی یا‌ خندان‌دل را ببرم؟ خندان‌دل خسته نشسته بود. نظری گفت: اگر بنا باشد تو هم بمیری، خب من هم کنارت هستم. من از اول بیسیم چی تو بودم و تا آخر هم با تو هستم. 🔘 گفتم: پس‌فانسقه ات را باز کن. فانسقه یکی دیگر از بچه ها را هم گرفتم. دو تا فانسقه را به هـم بستم. بعد گفتم که بیسیم را به پشتش ببندد. یک کلاشینکف به دستش دادم و او را مسلح کردم. رکابهای موتور را باز کردم و گفتم که روی رکاب ها بایستد. فانسقه‌ها را پشت او انداختم و بعد او را به کمر خودم محکم بستم. قرار شد او از بالای سر من‌ تیراندازی کند تا کسی نتواند مرا بزند. خدا را شاهد می‌گیرم که اطمینان داشتم به محض رفتن کشته می‌شوم. قبل از حرکت سه جمله به ذهنم آمد: یکی اینکه خدایا از من قبول کن. دوم این که گفتم مادر جان دعا کن اگر شهید شدم، خدا از سر تقصیرم بگذرد. بعد از خودم پرسیدم من دو پسر دارم، اگر شهید شوم آیا پسرهایم این راه را دنبال خواهند کرد یا نه؟ جمله ها و این مفاهیم مرتب در ذهنم می‌چرخیدند تا اینکه حرکت کردم. صد متری به عقب آمدم تا سرعت موتور بیشتر شود. با سرعت از کنار بچه ها رد شدم و رفتم. 🔘 عراقی ها که از تیراندازی خسته شده و مکث کرده بودند یک دفعه دیدند موتوری رد شد. تا خواستند بجنبند، من به داخل شهرک دو عیجی رفتم. نزدیک خانه ها رسیدم و هفت هشت نفر عراقی را دیدم که دم در خانه ای ایستاده اند. یک نفر با لباس پلنگی وسط آنها ایستاده بود. کلاهِ کجِ زرد رنگی هم روی شانه اش جمع شده بود. فهمیدم که او باید جشعمی باشد. با موتور مستقیم به طرفشان رفتم. تا چشمشان به ما افتاد دستپاچه شدند و فرار کردند. نظری یک تیر به مچ پای جشعمی زد. پای او زخمی شد و روی زمین افتاد. یقه اش را گرفتم و بلندش کردم. با خودم گفتم اگر او در دست ما باشد عراقی‌ها تیراندازی نخواهند کرد. وقتی که بلند شد با دست به سرش کوبیدم و دوباره زمین افتاد. نظری که به او سرباز امام زمان (عج) می گفتم دنبال بقیه افسران عراقی رفت. دو نفر از آنها می خواستند به سمت تانکها بروند اما نظری آنها را زد. آن دو نفر، افتادند. بقیه حساب کار دستشان آمد و دستها را بالا بردند. 🔘 به خودم آمدم و دیدم ما دو نفر در دل دشمن هستیم و به آنها تیراندازی می‌کنیم. کمی جا خوردم و با خودم گفتم: الان ما را می گیرند. جشعمی بلند شده و ایستاده بود. یک دفعه بچه های بسیج به داخل شهرک ریختند و تعادل عراقیها به هم خورد. اسحاقی آمد. به او گفتم به سمت نهر جاسم بروید. پمپ بنزین هم به دست ما افتاد. خبر آوردند که آقای سراج زخمی شده، عظیمی هم که جوان رشید و دلاوری بود تیر به سینه اش خورد و به شهادت رسیده. تفقد که عرب زبان بود قبلاً زخمی شده و به عقب رفته بود. نمی‌دانستم او زخمی شده. فکر می‌کردم در همان اثنا سروکله اش پیدا می‌شود. وقتی آمد، یکی دو کشیده و یکی دو لگد به او زدم و پرسیدم کجا بودی؟ گفت: حاج آقا از بیمارستان اهواز فرار کردم و خودم را به اینجا رساندم. گفتم خیلی خوب از این مردک سؤال کن که جشعمی همین است یا نه؟ 🔘 تفقد به افسر عراقی گفت: فرمانده عملیات لشکر ۲۱ امام رضا(ع) آقای نظر نژاد از تو می‌پرسد که این یارو جشعمی فرمانده شماست؟ عراقی از جای خودش بلند شد و کلاهش را گذاشت سرش و احترام گذاشت. یکی از عرب زبانان عراقی که به ما داده بودند، همان موقع رسید. جلو آمد و به تفقد گفت: برو به کارهایت برس. کـار مـن تبلیغات است. بعد شروع کرد به صحبت کردن. پرسیدم: چه می‌گوید؟ گفت: می‌گوید که ایشان باید طبق قرارداد ژنو با من رفتار کند چرا با ما خشن رفتار کرده؟ من یک افسر ارشد هستم. گفتم به او بگو که من ژنو سرم نمی‌شود. اگر بگوید که طبق قرارداد اسلام رفتار کنم، چشم، ولی ژنو را به رخ ما نکشد. گفت: می‌گوید که ما را از اینجا به عقب منتقل کنید.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
25.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران         ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 آزادی قدس فرمان رسیده از خمینی رهبر ایمان باید شود آزاده قدس از چنگ دُژخیمان ای لشگر قرآن حاضر پی اجرای این فرمان همسنگران امروز ، هنگام ایثار است دست خدا بارها، در جبهه ها یار است آتش زنید بر خرمن جان ستمکاران        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 سلام ، شبتون بخیر در پنجمین شب از هفته دفاع مقدس و در ادامه گفتگوها با راویان و محققان دفاع مقدس، امشب در خدمت رزمنده پیشکسوت و جانباز ارزشمند دفاع مقدس، جناب آقای مسکنه هستیم از شهر کرمانشاه، جهت بازخوانی شرایط این شهر در روزهای نخست و در طول دفاع مقدس. سوالات: 🔸 اولین جرقه جنگ را در کرمانشاه چه زمانی درک کردید؟ 🔸 عکس العمل مردم شهر با اخبار جنگ چه بود؟ 🔸 بچه‌های مساجد، امام جمعه و دستگاههای دولتی به چه شکل فعال شدند؟ 🔸 در خصوص خبر نزدیک شدن دشمن به شهر و وضعیت آتش دشمن در کرمانشاه چه خبر بود؟ 🔸 در بخش پشتیبانی مردمی چه کمک هایی به جبهه می رسید؟ 🔸 اولین اقدام نیروهای مردمی برای رفتن به جبهه چه بود؟ 🔸 شرایط ادارات و مدارس و دیگر مشاغل و بازار کرمانشاه در شرایط جنگی به چه شکل درآمد. 🔸 در طول جنگ چه یگانی‌هایی از کرمانشاه در جبهه حضور داشتند.