فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ جبهه مقاومت
با صدای حاج صادق آهنگران
┄═◍ ◍⃟🔸•◇ ◍═┄
والله... بالله... تالله
نحن امت رسول الله
نحن شیعه ولی الله
نحن حزب الله
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #جبهه_مقاومت
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 « #غنچههای_پرپر »
«قسمت اول»
راوی: دکتر مسعود آیرم جانباز حادثه
°°°°°°°
چهارم آبان ماه سال ۱۳۶۲ بود. کلاس اول راهنمایی بودم. آن روز نوبت ما عصر بود. طبق روال هر روز به همراه برادرم عبدالرضا و پسر عمویم حمدالله و هم محلهای هایم منصور شمس و محسن رسولان و امیر باصره و احمد حاجوی و مجید ابدالی به مدرسه میرفتیم. در بین راه مثل دیگر بچه ها شلوغ کاری میکردیم. گاهی هم لافی میزدیم و از سلاحهایی که اصلاً ندیده بودیم صحبت میکردیم. اطلاعاتمون رو به رخ هم میکشیدیم.
یکی میگفت:
_ من میتونم تیربار گرینُف رو سه سوته باز و بسته کنم و باهاش تیراندازی کنم.
یکی دیگه میگفت:
_ من توی مسجد محل آموزش همه اسلحهها رو دیدم و میتونم تفنگ کلاشینکوف رو با چشم بسته باز و بسته کنم.
یکی دیگه پُز میداد و میگفت:
_ من به همراه پایگاه مسجد با اسلحه کلاش تیراندازی کردم.
خلاصه هرکداممان بُلُوفی میزدیم و اطلاعاتمان را به رخ همدیگر میکشیدیم. در آن روزها بهبهان هم مانند دیگر شهرهای خوزستان مورد حمله موشکی صدام قرار میگرفت. ما هم در نوع موشکها و محل اصابتشان بحث میکردیم. گفتم:
_ بچه ها شنیدین صدام توی کوچههای شش متری دزفول موشک دوازده متری زده و خیلی مردم شهید شدن؟ معلوم نیست صدام واقعاً با هدف، موشک به شهرها میزنه یا الکی میزنه و هرجا بخوره براش فرقی نمیکنه؟ چون موشکهای قبلی رو هم که به بهبهان زده توی خونههای مسکونی خورد؟
یکی از بچهها گفت:
_ بابا الکی شلیک میکنه. هدفش فقط ترسوندن مردمه و میخواد رعب و وحشت توی مردم ایجاد کنه تا بر علیه دولت بلند بشن و از حکومت بخوان که جنگ رو تموم کنه. چون دیگه فهمیدند که نمیتونن به هدفی که داشتن برسن.
دوست دیگری گفت:
_ صدام هر وقت از رزمندهها شکست میخوره تلافیش رو سر مردم بی دفاع درمیاره و به شهرها موشک میزنه. تا داغ دلش رو از شکستش خالی کنه.
بحث که داغ شد، گفتم:
✍ حسن تقی زاده بهبهانی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 السلام علیک
یا حسین بن علی (ع)
سجده بر خاک تو شایسته بود وقت نماز
ای که از خون جبینت به جبین آب وضوست
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #توسل
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 پاییـ🍂ــز را هم
عاشق خود کردید و رفتید
بعد از شما
از چشم درختان مسیر شما
همچنان برگ می ریزد ..!
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۲۶
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 فکر میکنم روز ۲۲ آبان سال ۱۳۵۹ بود، بلافاصله من، اصغر، رضا پیرزاده و غفار درویشی سوار ماشین سپاه پاسداران هویزه شدیم و بـه طرف سوسنگرد به راه افتادیم. قاسم نیسی هم با یک نفر تنها در مقـر هویزه ماند. به آنها مأموریت داده شده بود تا انبار سپاه را که پر از اسلحه بود میان مردم تقسیم بکنند تا اگر دشمن خواست از سوسنگرد به هویزه یورش برد، مردم بتوانند از شهرشان دفاع بکنند.
اغلب اسلحه ها ام یک بود. دم دم های غروب بود که به سوسنگرد رسیدیم. سوسنگرد یک تکه آتش بود و دشمن برعکس بار اول، شهر را زیر آتش گلوله های توپ و خمپاره و تانک قرار داده بود. جای جای شهر در حال سوختن بود. لحظه به لحظه گلوله های توپ و خمپاره روی خانه های مردم بی دفاع می افتاد و عده ای از زن و مرد سوسنگردی را تکه تکه می کرد. صدای جیغ و فریاد با صدای گلوله های منفجر شده در هم آمیخته بود.
منظره وحشتناکی ایجاد شده بود. از همه جای شهر صدای رگبار مسلسل و تیر به گوش میرسید. مقر سپاه سوسنگرد کنار حوزه علمیه و سالن تربیت بدنی فعلی قرار داشت. بلبشوی خاصی حاکم بود. از اهواز و جاهای دیگر عده ای نیروی کمکی به سپاه سوسنگرد آمده بودند. آن موقع فرمانده سپاه سوسنگرد برادری به نام صادق کرمانشاهی بود. مـا که تازه از هویزه رسیده بودیم خود را به این برادر معرفی کردیم. دشمن در ۵۰۰ متری منطقه مشروطه سوسنگرد ایستاده بود و خود را
برای حمله نهایی به شهر آماده می کرد.
در سالن سپاه نماز مغرب و عشایمان را خواندیم. سپس چند تکه نان خشک پیدا کردیم و به عنوان شام خوردیم. منتظر بودیم دشمن کی و چه موقع حمله نهایی اش را به شهر آغاز می کند. حدس می زدیم دشمن صبح فردا این کار را انجام دهد، اما ممکن بود شبیخون هم بزند.
حالت کسی را داشتیم که منتظر است هر آن نارنجکی که ضامنش را کشیده منفجر شود. در دلم آشوب بود و دلهره خاصی داشتم. صدای انفجار توپ و خمپاره لحظه ای قطع نمیشد عده ای از مردم بی پناه شهر همان شبانه با پاهای برهنه و تن مجروح و رنجور در حال ترک شهر بودند. گریه کودکان به گوش میرسید. شهر به طور کامل حالت جنگ زده به خود گرفته بود. عده ای از بچه های سپاه در آن هیر و ویر از فرط خستگی سر، روی زمین گذاشتند و خوابیدند. مــن و اصغر نيز گوشه ای نشستیم. آنقدر ناراحت بودیم که خـواب بـه چشمانمان نمی آمد. صدای شلیک گلوله های توپ و خمپاره را به خوبی می شنیدیم. چند لحظه بعد گلوله ها می افتادند و خانه ای را به هوا می برد
و یا آسفالت خیابانی را تکه تکه میکرد. همه شهر در حال سوختن در آتش خشم و انتقام عراقیها بود. از صدای شلیک توپها فهمیدیم عراقی ها شبانه شهر را به طور کامل به محاصره خود در آورده اند. ما به دستور برادر شمخانی، سپاه هویزه را خالی کرده بودیم و همه توان و نیرو هایمان را به سوسنگرد آورده بودیم. می دانستیم اگر سوسنگرد سقوط کند و توسط دشمن اشغال شود، سقوط هویزه نیز که در پانزده کیلومتری سوسنگرد قرار دارد، حتمی است. دفاع از سوسنگرد یعنی دفاع از هویزه.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 السلام علیک
یا صاحب الزمان (عج)
درد دلی با معشوق عالم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #توسل
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 بعد از عملیات خیبر ؛
فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(ع)
وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم.
برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و
نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
اما...
مهدی حال همیشگی را نداشت!
گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواستهای
که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟
پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟»
چیزی نمیگفت. به جان امام قسمش دادم،
گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟
گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن.
همینرا به امامرضا(ع) گفتم.
گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت میشد، می گفت برای چه شهید شویم؟
شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنیچه؟
اما دیگر انقطاعی شده بود....
امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد
و بدر شد آخرین عملیاتش....
راوی: مصطفی مولوی
کتاب: نمی توانست زنده بماند
خاطراتی از شهید مهدی باکری
نویسنده: علی اکبری
ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #کناب
#شهید_مهدی_باکری
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 « #غنچههای_پرپر »
«قسمت دوم»
راوی: دکتر مسعود آیرم جانباز حادثه
°°°°°°°
🔸 بحث که داغ شد گفتم بچهها نکنه یه وقت موشک توی مدرسه ما بخوره و اون رو روی سرمون خراب کنه. چون امکان داره خیلی از ما و دوستامون شهید و مجروح بشیم.
خلاصه برای هر چیزی فلسفه بافی میکردیم و اگر سر راهمان قوطی خالی کمپوت یا شیشه پلاستیکی و حتی قلوه سنگی هم پیدا میشد، آن را شوط میکردیم. به هم پاس میدادیم تا به مدرسه برسیم. شلوغ کاری میکردیم و گاهی هم با چشم غُره بزرگترها که از سر و صدای ما عاجز میشدند روبرو میشدیم. هرچند که ما توجهی نمیکردیم و به کار خودمان ادامه میدادیم. با بازیگوشی و شلوغ کاری شاد بودیم. درب مدرسه که میرسیدیم آخرین شوط را زیر آن قوطی یا شیشه یا هرچیزی که بود میزدیم و به فاصله دوری پرتاب میکردیم. آن روز هم آخرین شوط را زیر قوطی کمپوت خالی که تا مدرسه با خود آورده بودیم زدیم و وارد مدرسه شدیم. قاطی شلوغ کاری دیگر بچههای مدرسه شدیم. بچهها آنقدر شلوغ میکردند و دنبال هم میدویدند و بلند بلند باهم حرف میزدند که هیاهو ایجاد شده بود. واقعاً همسایههای مدرسه از این وضع اذیت میشدند. اما ما بچه بودیم و این شلوغ کاری در ذات کودکی ما بود. چون زمان جنگ بود، معمولاً توی مدرسه هم صحبت جنگ و رزمندگان بود. اگر موشک جدیدی هم به شهر خورده بود در باره آن بحث میکردیم که کجا خورده و چند نفر شهید شدند. بالاخره زنگ اول زده شد و هر کس به سر کلاس خودش رفت. مدرسه ما دوطبقه بود و تعدادی از کلاسها بالا و تعدادی هم طبقه پایین قرار گرفته بود. ما کلاس اولیها طبقه پایین بودیم. معلمین به سر کلاسهایشان رفتند و مشغول تدریس شدند. بعضی از معلمین هم ناغافل میگفتند:
_ میخوام از فلان درس امتحان بگیرم.
آقای خلفیان همیشه همین تکیه کلامش بود و میگفت:
_ بچه ها شما باید بدونین که دنیا هم محل امتحانه و ما باید همیشه اعمالمون رو درست انجام بدیم. شاید یه مرتبه عُمرِمون تموم شد و خواستیم به ملاقات خداوند بریم. باید آماده باشیم تا روسفید به ملاقاتش بریم.
زنگ تفریح زده شد و به حیاط رفتیم و باز شلوغ کاری شروع شد. بعضی از بچهها که پول تو جیبی داشتند به سراغ بوفه مدرسه میرفتند و خوراکی میخریدند. بعضی هم که پول تو جیبی نداشتند حسرت میخوردند که چرا پول ندارند تا بتوانند خوراکی دلخواهشان را بخرند. هرچند که بعضی از بچهها خوراکی خودشان را با دیگران تقسیم میکردند. همینطور زنگ دوم و سوم و چهارم هم گذشت و برای زنگ پنجم که زنگ آخر بود وارد کلاس شدیم. ما درس قرآن داشتیم و....
✍ حسن تقی زاده بهبهانی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 هیهات که نفهمیدیم
شهید مهدی باکری
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سردار شوشتری
با دیدن این عکس گفت:
عکس عجیبی است!
نشستهها پرواز کردند
ولی ما ایستاده ها ،
هنوز هم ایستادهایم !
کاشکی من هم توی این عکس
آن روز مینشستم ،
بلکه تا امروز "شهید" شده بودم!
نفر اول ایستاده از سمت چپ در تصویر
در ۲۶ مهرماه ۱۳۸۸ در همایش وحدتِ اقوام و مذاهب سیستانوبلوچستان حضور یافت و براثر انفجار انتحاری یکیاز عوامل گروهکِ ریگی به فیض شهادت نائل آمد.
#سردار_شوشتری
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۲۷
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 در لحظاتی که دشمن داشت سوسنگرد را شبانه به آتش میکشید من خیلی فکر خانواده ام در هویزه بودم. آنها نتوانسته بودند در الیگودرز دوام بیاورند و با پای خود به هویزه آمده بودند. جایی که زیر چنگ دشمن بودند و هر آن ممکن بود به آنجا نیز یورش ببرد.
پدر، مادر و خانواده ام در هویزه بودند و من هیچ خبری از آنها نداشتم. در این فکر بودم که فردا صبح و با هجوم سراسری دشمن به سوسنگرد وضع چه خواهد شد. دشمن ده ها تانک و نیروی زرهی با خود آورده بود و به طور مفصل با توپخانه اش شهر را می زد. اما ما نه یک تانک در سوسنگرد داشتیم و نه واحد توپخانه ای در کار بود. تنها سلاح ما تفنگ انفرادی بود و آرپی جی هفت. یعنی عملاً می بایست با دست خالی به مصاف دشمن تا بن دندان مسلح برویم. هر طور بود شب را در زیر انبوه آتش عراقیها روی سوسنگرد به صبح آوردم. آن شب اصغر گندمکار تا صبح نماز خواند، گریه کرد و قرآن و دعا قرائت کرد.
روز ۲۳ آبان ماه فرا رسید. به شدت احساس ذلت و خواری می کردم. احساسی که خیلی بد و روحیه ام را خراب میکرد. نزدیک های سحر بود که یک واقعه تکان دهنده ای اتفاق افتاد که مرا از این رو به آن رو کرد. از حضیض ذلت به اوج قدرت رساند و آن این بود؛ در حالی که دشمن به شدت شهر را میکوبید و شعله ور کرده بود، با کمال تعجب صدای مؤذن مسجد سوسنگرد را شنیدیم که با ندای ملکوتی اش «الله اکبر» و «لا اله الا الله» می گفت. وقتی مؤذن در آن طوفان خون و آتش به جمله اشهد ان محمد رسول الله رسید. بیخود شدم، در حالی که گریه میکردم احساس کردم خیلی قوی شده ام.
مؤذن با بلندگو اذان میگفت و صدایش از صدای گلوله های توپها و خمپاره های دشمن بیشتر و بلندتر به گوش میرسید. مؤذن کسی نبود جز ملا ماضی، مؤذن خوش صدای سوسنگرد که در آن آتش سنگین، خدا را از یاد نبرده بود و مسلمانان شهر را به اقامه نماز صبح فرا میخواند. وقتی شنیدم پیرمرد سوسنگردی دارد اذان می گوید، آن هـم با چه روحیه بالایی، از خودم خجالت کشیدم. حال اصغر هم مثل مــن بود. اذان زیبای ملا ماضی که تمام شد اصغر به من گفت: بلند شو وضو بگیر تا نماز بخوانیم.
برای گرفتن وضو از ساختمان بیرون آمدیم. ناگهان یک گلوله خمپاره کنارمان سقوط کرد و منفجر شد. آنجا بود که زرنگی و فرزی اصغر را دیدم. اصغر در یک چشم بر هم زدن خیز سه ثانیه زد و خود را به زمین چسباند. من هم همین طوری خودم را روی زمین انداختم و سرم را روی زمین گذاشتم. کمی بعد بلند شدیم و با یک حالت روحانی و معنویت خاصی نماز صبح مان را به جماعت خواندیم.
مزه آن نماز پس از سالها هنوز در وجودم هست و میتوانم بگویم یکی از بهترین و با حالترین نمازهای همه عمرم همان نمازی بــود که صبح روز ۲۳ آبان در محل سپاه سوسنگرد بجا آوردم.
نماز که تمام شد برای جنگ با عراقی ها به خط مقدم رفتیم. پستی را که به ما داده بودند در محله سه راهی هویزه و پشت محله مشروطه بود. بچه ها در منطقه جاده سوسنگرد به اهواز یک خاکریز کم ارتفاعی زده بودند که بیش از آنکه «خاکریز» باشــد «تــرکـش گـیـر» بود. خاکریز چنان سست بود که اگر تیر مستقیم تانک به آن اصابت می کرد، نمی توانست مقاومت کند و از هم می پاشید. ما در ۵۰۰ متری جاده هویزه به سوسنگرد مستقر شدیم.
پشت ما غرب بود. وقتی به محل مأموریتمان رسيديم هــوا كاملاً روشن شده اما آفتاب هنوز بیرون نیامده بود. وقتی آفتاب سر زد و نور خورشید پاشیده شد، تا دیدیم چشم کار میکند، تانک ها و نیروی زرهی دشمن مستقر شده است.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آرش افسانه نیست،
آرش توئی
مرز ایران آنجاست که
موشکهای تو تعیین می کند
شهید حسن تهرانی مقدم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
گزارش به خاک هویزه ۲۷ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ┄═❁
شهید اصغر گندمکار - اولین فرمانده سپاه هویزه
🍂 پرسش و پاسخ
از دفاع مقدس
عبدالرضا صابونی
🔸🔶◇ ◍⃟◇◍⃟ ◇◍⃟🔶🔸
🔸 سوال : آیا در هشت سال دفاع مقدس در طراحی عملیاتها دقت نظر و تفکر و برنامه ریزی وجود داشت ؟
پاسخ: بعد از مشخص شدن عملیات در منطقه ای مثل فاو ، چندین ماه کار دیده بانی در روز و کنترل دقیق تحرکات و مواضع و خطوط دشمن انجام می گرفت و در تاریکی شب عملیاتهای متعدد شناسایی در تمامی شبها نیز انجام می گرفت و سعی می شد تا ریزترین اطلاعات از وضعیت زمین و مواضع دشمن و موانع و محدودیتها انجام می گرفت . از مجموع اطلاعات دریافتی که از طرق شناسایی و دیده بانی و یگانهای در خط و بازجویی اسرا و پناهندگان و عکسهای هوایی و غیره بدست می آمد، طراحی عملیات ها ابتدا در قرارگاه و بصورت کلی و بعد همین روند در یگانهای عمل کننده تکرار می شد. و در نهایت فرماندهان عمل کننده و اطلاعات عملیات و عملیات و تخریب و غیره به ریزترین موارد توجیه می شدند و در صورت نیاز به تکمیل اطلاعات، عملیاتهای شناسایی تکمیلی اجرا می شد و فرماندهان مختلف در روز هم از طریق دوربین و حتی حضور در دکلها و مواضع دیده بانی ، توجیه می شدند.
جلسات در سطوح مختلف قرارگاهی و فرماندهی لشکر و شورای تیپ و لشکر و گردانها و گروهانها نیز به حد کفایت تشکیل و مباحث انتقادی و بررسی نقاط قوت و ضعف طرفین نیز مطرح می شد .
▪︎پرسشهای خود از دفاع مقدس را بفرستید تا کارشناس مربوطه پاسخ دهد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#پرسش_پاسخ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مرتبه دوازدهم
همسر شهيد رضا چراغی
فرمانده لشكر محمد رسول االله
┄═❁❁═┄
یک روز از رضا پرسیدم:
«تا بحال چند بار مجروح شده ای؟»
گفت:
«یازده بار! و اگر خدا بخواهد به نیت
دوازده امام، در مرتبه دوازدهم شهید می شوم.»
همانطور که گفته بود؛
مدتی بعد در منطقه شرهانی به وسیله ترکش خمپاره راه جاودانگی را در پیش گرفت.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂