eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 بیا از ما عکس بگیر!!! یکی از روزهایی که در مقر لشکر۴۱ ثارالله در نزدیکی اهواز مستقر بودیم، من و «محمدجواد زادخوش» و یکی از دوستان که دوربین عکاسی داشت، برای عکس گرفتن از سنگر بیرون زدیم که با "سردار سلیمانی" فرمانده لشکر، مواجه شدیم. به محض دیدن حاج‌قاسم تصمیم گرفتیم با ایشان هم یک عکس یادگاری بگیریم. حاج‌قاسم چون محمدجواد را به واسطه‌ٔ آشنائی با برادر بزرگترش می‌شناخت و از شوخ‌طبعی او خبر داشت، همان‌طور که از روبرو سمت ما می‌آمد، از همان دور به جواد گفت: «من با شما عکس نمی‌گیرم.» جواد هم بی‌معطلی و باخونسردی گفت: «ما که نمی‌خواهیم با شما عکس بگیریم. می‌خواهیم دوربین‌مان را به شما بدهیم تا از ما عکس بگیرید!» حاج قاسم که جاخورده بود، لبش به خنده باز شد و آمد کنارمان ایستاد و عکس یادگاری گرفتیم که این همان عکس است. 🔸 از راست : مصطفی عرب‌نژاد ؛ سردار حاج‌قاسم سلیمانی و محمدجواد زادخوش راوی و عکاس: حسن منصوری ▪️ بسیجی شوخ‌طبعِ خانوکی محمد‌جواد زادخوش که به سال ۱۳۴۲ در «خانوک» در کرمان به دنیا آمده بود، به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۳، در «عملیات بدر» خرقه‌ی شهادت پوشید.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 محل تغسیل و شروع تشییع سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔸 اهواز - بیمارستان نفت حکایت چیست نمی‌دانم! همیشه می‌گفت: "اهواز شهر دوم من است". اهوازی که در هشت سال دفاع مقدس محل امد و شد او بود و نیروهای شهیدش را از همین شهر بدرقه می‌نمود. و آخر مسیر غسل و تشییع‌ش از همین شهر شروع شد و به شهر اولش رسید. هنیئا لک یا ابو حسین        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 راننده عوضی ماشین حمل زندانی! باقر تقدس نژاد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ زمانی‌که می‌خواستند ما را از زندان حسن غول به زندان الرشید بغداد منتقل کنند، یه وانت مانندی آوردند که پشتش اتاقکی فلزی داشت با دو تا درب، البته از سه جهت هم نیمکت داشت. جمع ما بیست و یک نفر بود که همه را سوار همین اتاقک کردند. یه تعدادی که مجروح بودند، روی نیمکت‌ها نشستند و بقیه سرپا و به زور داخل این اتاقک جا شدند و درب‌ها از پشت بسته شد. تنها هواکش‌های این اتاقک، دو تا ورودی هوا بود که یکی جلو به ابعاد ده در پانزده سانتی متر که با میله‌های مورب در دو ردیف پوشیده شده بود تا به بیرون دید نداشته باشد و در عین حال مختصر هوایی هم داخل شود. عین همین بر روی درب عقب هم وجود داشت. این دو دریچه هوای مورد نیاز رو به زحمت تامین می‌کرد چه برسه به تهویه هوا. با وجود این‌که اول غروب بود اما کمتر از دو سه دقیقه، گرمای داخل اتاقک باعث تنگی نفس و راه افتادن آب و عرق از سر و کول بچه‌ها شد. اوضاع برای زخمی‌ها بدتر بود چون نفوذ عرق به زخم‌ها و شوری آن به درد و عذابی که می‌کشیدند اضافه کرد. حدود دو ساعت راننده این وانت دور خودش چرخید و چپ و راست کرد و با شدت ترمز می‌کرد و یا از روی موانع رد می‌شد تا به نوعی بچه‌هارو شکنجه کنه. اونقدر این‌کار رو کرد که بدلیل روی هم افتادن‌های بی‌اختیار بچه‌ها و ضربه‌هایی که وارد می‌شد، عده‌ای زخم برداشتند و زخم برخی از مجروحین هم دوباره سر باز کرد و دچار خونریزی شد. حدود دو ساعت این وضع ادامه داشت و بعد هم جلوی الرشید پیاده‌مان کردند. زمان پیاده شدن، مختصر لباسی که تنمان بود کاملا خیس بود و آب ازش می‌چکید. کف وانت هم حدود چند سانتی آب جمع شده بود که از عرق تن بچه‌ها بود. به صف شدیم، نگهبان گرد و قلمبه‌ای منتظر ایستاده و یه کابل بلند و کلفت دستش بود. تک تک صدا می‌زد و فقط یه ضربه می‌زد آن هم به قسمت کمر ضربه آنقدر شدید بود که کابل به دور کمر می‌پیچید و روی شکم جمع می‌شد. نگهبان،کابل رو می‌کشید و با دست صاف می‌کرد و نفر بعدی رو صدا می‌زد. آثار اون ضربه و خطی که روی بدن باقی گذاشته بود حتی تا مدتی بعد از اسارت هم باقی و مشخص بود. آزاده تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 همیشه اروند اروندم اما با زبان بی‌زبانی می‌خواستم حرفی بگویم تا بدانی مثل نسیم صبح بر روحت وزیدم طوفانی‌ام در لحظه‌های شعرخوانی یک شعر من رزمنده‌ای غواص بوده شعری که با ابیات آن همداستانی بیت چهارم می‌خروشم که کجا رفت؟ این اول قصه است می‌خواهی بدانی؟ می‌گفت بی عشق وطن این زندگی چیست؟ می‌گفت با خود: مرگ بر این زندگانی از شعرهایم آخرین غواص هم رفت پیوست آن دریا به رودی آسمانی در دل هزاران قصه دارم از شهیدان می‌خواستم اروند باشی...؟ می‌توانی نرگس طالبی نیا ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۶۵ خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی           ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 ۱۲ - هنگ زين القوس نیروهای لشکر پنجم و لشکر نهم در چند کیلومتری یکدیگر‌ مستقر شده بود. چند رودخانه از نزدیکی مقر آنها عبور می کرد. در اواخر سال ۱۹۸۱ / ١٣٦۰ سطح آب رو به کاهش نهاد. از این رو، آنها گردان تانک زین القوس را به این منطقه آوردند تا در خطوط مقدم جبهه مستقر و ضعف این خطوط را به دلیل پایین آمدن سطح این مانع طبیعی جبران کند. تعدادی از تانکهای این یگان قدیمی از نوع «تی - ٥٤ » و از رده خارج بودند. گردان ما سه دستگاه از این تانکها را جهت حمایت از خود در اختیار گرفت و به ستوان «خلیل» واگذار کرد. این تانکها را جلوی مقر هنگ مستقر کردند. تانکها به تپه های کوچکی می ماندند که به دلیل از کار افتادگی استفاده زیادی از آنها نمی‌شد، اما مدام در دست تعمیر بودند. روزی فرمانده دستور داد با شلیک چند گلوله آنها را آزمایش کنند. خدمه آنها خانه های روستای کوهه را مورد هدف قرار دادند اما علیرغم بزرگی آنها هیچ کدام از گلوله ها به خانه ها اصابت نکرد. این مسئله فرمانده گردان را نگران کرد و به ستوان گفت: چگونه می‌توان از این تانکها در برابر حملات ایرانی‌ها استفاده کرد؟ ستوان خلیل در پاسخ گفت: قربان این تانکها قدیمی و فرسوده هستند و نمی توان در درگیری با تانکهای ایرانی از آنها استفاده کرد. فرمانده گردان با تمسخر گفت: بهتر است آنها را با رنگ سبز رنگ کنید و پرچمهای سبز بر آنها به اهتزاز در آورید تا ایرانیها فکر کنند که اینها سیدند تا ما و هم شما از آتش آنها در امان باشیم! همگی خندیدند. واقعیت این است که رژیم عراق هرچه در توان داشت در خدمت جنگ قرار داد. حتی سلاحها و تجهیزاتی که از رده خارج شده بودند. ۱۳ - کنفرانس پزشکان در همین سال یگان پزشکی، تمام پزشکان تیپ بیستم را برای برگزاری یک جسله به مقر تیپ واقع در جنوب غربی پادگان حمید دعوت کرد. به آنجا رفتم. سرهنگ «قحطان» که پزشک و معاون فرمانده لشکر پنج بود به سخنرانی پرداخت. او با اشاره به وظایف تیمهای پزشکی و مسئولیت اطباء و نحوه تخلیه زخمی‌ها و آسیب دیدگان گفت که تعدادی هلیکوپتر برای این منظور تدارک دیده است. او همچنین درباره سلاحهای شیمیایی و میکروبی نیز سخنانی ایراد کرد. در پایان سخنرانی حاضران نارساییها و پیشنهادات خود را مطرح کردند. در این بین یکی از پزشکان حاضر در جلسه در مورد احتمال به کارگیری سلاحهای شیمیایی و میکربی از سوی نیروهای ایرانی سئوال کرد. سرهنگ «قحطان» در پاسخ :گفت اطلاعاتی حاکی از این که نیروهای ایرانی درصدد به کارگیری این قبیل سلاحهای هستند در دست داریم. اما گذشت ایام عکس آن را ثابت کرد. معلوم شد که عراق از آن هنگام خود را برای به کارگیری این سلاح آماده می کرد ؛ و به همین دلیل ارتش عراق را چه از نظر روانی و چه از نظر نظامی برای این منظور مهیا می‌نمود. در خاتمه جلسه یکی از هم دوره هایم به نام دکتر نبیل میبران سعید را ملاقات کردم. او گفت «به تازگی به جبهه آمده ام و هم اکنون در گردان تانک زین القوس مشغول انجام خدمت وظیفه هستم.» کردم. گفتم نگران این هستم که از ما بخواهند به طور دایمی در ارتش‌خدمت کنیم. گفت: «نمی توانند.» گفتم: قبلاً این کار را با گروهی از مهندسین که در سال ۱۹۷۶ جهت آموزش طرز استفاده از موشک به شوروی اعزام شده انجام داده اند. جلسه ساعت ده بامداد تشکیل شد ریاست این هیئت به عهده سرگرد خضر علی از اداره کل توجیه سیاسی ارتش بود. نامبرده برادر حسن علی وزیر بازرگانی بود. سرگرد خضر علی ضمن بحث پیرامون جنگ، جبهه ها و دولت ایران، پیشنهاد کرد که افسران وظیفه داوطلبانه و به طور دایم خدمت کنند، چون بنا به گفته او از امتیازات فراوانی برخوردار می‌شدند. پس از او سایر اعضای هیئت به سخنرانی پرداختند. در پایان سرگرد «خضر» پیشنهادش را تکرار کرد اما پاسخی نشنید. همه ساکت بودند. او بعد از آن که ناامید شد، شروع به تهدید و اندکی اهانت کرد. بعد از ظهر هم با نگرانی به گردان بازگشتیم. ( پانویس: روزی ستوان خلیل را در یکی از کمپهای اسرای عراقی در ایران ملاقات گفت که او یک افسر وظیفه و فارغ التحصیل دانشکده کشاورزی بود. او به من گردان «زین القوس» در حین عملیات بیت المقدس» در منطقه طاهری تار و مار شد و فرمانده آن سرگرد ناطق» نیز به هلاکت رسید.)        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید              ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
4_5978631180822511642.mp3
31.69M
🖤 روضه سوزناک امام هادی علیه السلام 🏴 شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد اگر دلتون شکست حتما برای فرج آقا امام زمان (عج) دعا کنید        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مداحی در جبهه به یاد شب های ملکوتی عملیات😭        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 امام‌خامنه‌ای: به سردار شهیدِ عزیز ما ، به چشم یک فرد نگاه نکنیم به چشم یک مکتب ، یک راه و یک مدرسه‌ درس‌آموز نگاه کنیم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂