eitaa logo
اصفهان در دفاع مقدس
3.9هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
4 فایل
آنها که رفتند کار حسینی کردند آنهاکه ماندندبایدکارزینبی کنندوگرنه یزیدیند این کانال اطلاع رسانی از مراسمات ندارد . اصفهان در دفاع مقدس احمدرضا مهدوی. 09131284990 پیشنهادات و انتقادات شما را پذیرا هستیم..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج علی قوچانی فرمانده محور لشکر امام حسین علیه السلام @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
اصفهان در دفاع مقدس: زندگینامه : شهید حاج علی قوچانی، مالک اشتر لشگر 14 امام حسین(ع) امروز سالگرد شهادت سردار جاویدالاثر علی قوچانی فرمانده تیپ یکم لشکر 14 امام حسین(ع) است.   به گزارش خبرگزاری صدا و سیما ، مرکز اصفهان ؛ گردانش معروف بودبه گردان خط شکن،هرجا کسی نمی توانست عملیات کند،قوچانی داوطلب می شد. بعضی وقت‌ها انسان خود را در راهی می‌بیند که در آن راه یا باید کشته شدن در راه خدا را انتخاب کند یا سر تعظیم در برابر غیر خدا فرود آورد. مردان خدا اولین راه را انتخاب می‌کنند... (فرازی از وصیت نامه سردار شهید قوچانی) علی قوچانی سال 1342 به دنیا آمد،از کودکی با کاستی‏ها و سختی‏ها انس گرفت و سازندگی او از همین دوران آغاز شد.در دوران نوجوانی، مقارن با دوران انقلاب ،در تظاهرات شرکت و اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) را پخش می‌کرد. پس از انقلاب برای کمک عازم مناطق محروم سمیرم و بویین و میاندشت شد. وقتی درگیری‌های غرب کشور بالا گرفت، علی که حالا 17 ساله بود بعد ازآموزش نظامی عازم دهگلان کردستان شد. هنوز غائله کردستان ادامه داشت که دشمن بعثی، مرزهای کشور را آماج گلوله‌های خود قرار داد. سردار قوچانی به همراه گردان مسلم عازم جبهه جنوب شد، حالا سردار شهید حسین خرازی جوانی را یافته بود که علاوه بر گذراندن دوره آموزش نظامی عمومی و تکاوری از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود. نقش سردار شهید قوچانی در دفاع مقدس در دوران دفاع مقدس، اولین عملیاتی که سردار قوچانی 18 ساله در آن شرکت داشت، عملیات فرمانده‏ی کل قوا بود.در جبهه تکیه گاه خوبی برای رزمنده‌ها بود، شجاعت و جذبه اش دلگرمی خاصی به بچه ها می‌داد. وی در مدت شش سال حضور در جنگ تحمیلی در عملیات های ثامن الائمه ، طریق القدس،علی بن ابی طالب(ع) ، فتح المبین و بیت المقدس ، فرماندهی گروهان را بر عهده داشت یا فرماندهی گردان. در عملیات رمضان به عنوان فرمانده محور عملیاتی و فرمانده تیپ انتخاب شد و همچنان در عملیات محرم ، والفجر1 ، والفجر 2 و والفجر4 بر این مسئولیت بود . در عملیات خیبر در مرحله دوم در طلائیه به علت  حساسیت منطقه و نقش کلیدی که این محور در کل عملیات داشت ، به دستور سردار  خرازی ، ،قوچانی 20ساله به فرماندهی یک گردان خط شکن پیشتاز ، منصوب شد . در دوران دفاع مقدس، سردار قوچاقی بیش از 12 بار مجروح شد،  صورتش بر اثر ترکش، شکافی برداشته بود که تا آخر جای آن باقی بود . پاهای او بارها در اثر تیر و ترکش، شکسته شد و هر بار قبل از حمله، خودش گچ پاهایش را باز می‏کرد و خود را به جبهه می‏رسانید. در بیشتر حمله‏ ها نقش حیاتی و حساس داشت و با اینکه فرمانده‏ای رشید و کارساز بود، بسیار گمنام و ناشناس بود و خود را خدمتگزار کوچک رزمندگان می‏دانست. سالها شرکت فعالانه و مستمر او در جبهه‏ و درگیری با گروه‏های محارب و منافق در جنوب و غرب، از او فرمانده‏ای ساخته بود: شجاع، صبور و رازدار، زاهد شب بود و شیر روز، بارها تا مرز شهادت پیش رفت. منافقان او را شناسایی کرده بودند چند بار به جان اوسوء قصد شد، هر وقت مرخصی می‌آمد پیگیر کارهای جنگ و شناسایی منافقان و عوامل ضد انقلاب بود که در داخل شهرها فعالیت می‌کردند. نیم نگاهی بر زندگی فرمانده گمنام و سلحشور سردار قوچانی سال 1363 برای انجام حج واجب به مکه مکرمه مشرف شد و پس از انجام حج با دختری که شرایط زندگی وی را پذیرا بود ، ازدواج کرد ؛ ولی زندگی مشترکشان بیش از شش ماه به درازا نکشید و ثمره آن دختری به نام زینب بود که هیچگاه پدر قهرمان خود را ندید. در دوران دفاع مقدس ،مرخصی که می‌آمد تمام کارهایش را با دو چرخه انجام می‌دادو می‌گفت:"وقتی آقای خرازی به عنوان فرمانده لشکر14 امام حسین(ع) از ماشین بیت المال استفاده نمی‌کند چطور انتظار دارید من این کاررا بکنم." هرگز از سرکشی به خانواده شهدا غافل نمی شد. سعی می‌کرد ایام مرخصی را روزه بگیرد، می گفت: "شاید دیگر وقتی برای گرفتن روزه‌های قضا نداشته باشیم." گفت و گو با خانم نجفی مادر شهید سردار قوچانی که خانه اش را موزه خاطرات فرزند شهیدش کرده، در همین دو جمله خلاصه می کنیم که او علی را از نوجوانی جزو شهدا می دانست و احترام خاصی برای فرزندش قائل بود و پس از شهادت هم سردار شهید خرازی گاهی برای دلجویی به نزد مادرش می رفت و یک روز به مادرش گفت: "حسین خرازی، بدون قوچانی، حسین خرازی نیست، از وقتی علی شهید شده است ماندن برای من خیلی سخت است." نحوه شهادت سردار قوچانی سال 1364،بیست و چهارم بهمن، روز چهارم عملیات والفجر 8 بود و تنور عملیات حسابی داغ ،همین که متوجه شد ظهر شده رو به بچه ها کرد و گفت:وقت نماز است ، انگار نمی خواست بچه ها نماز نخوانده شهید شوند.
آتش توپ خانه دشمن به همراه حملات شیمیایی  شدید شده بود ؛ قرار شد بچه های گردان حضرت ابوالفضل(ع)یک کیلومتر عقب نشینی کنند، سردار قوچانی که مسئولیت محوررا بر عهده می خواست با خاطری جمع تا آخ رین نفرات را به عقب برگرداند، همه جا راسرکشی کرد اما سر راه ام القصر ،تانک های دشمن آخرین نفری که قصد عقب نشینی از خط را داشت مورد هدف قرار دادند. سردار قوچانی در 22 سالگی، در عروجی آسمانی، تماشاگر راز شد و با گلوله مستقیم تانک به شهادت رسید و همان طور که خودش آرزو داشت پیکری از او به جا نماند و جاوید‌الاثر شد. سردار شهید حاج علی قوچانی فرمانده تیپ یکم لشکر 14 امام حسین(ع) بود؛زمانی که خبر شهادتش را به سردار حسین خرازی فرمانده لشگر  دادند با چشمانی پر از اشک و با صلابت خاصی گفت :" بنویسید حاج علی قوچانی مالک اشتر لشکر بود." پس از ده سال که پیکر پاک سردار علی قوچانی  پیدا شد ،پیکرش را در گلستان شهدای اصفهان ، قطعه کربلای 5 در کنار سردار شهید  حسین خرازی به خاک سپردند. @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
@defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گردان حضرت ابوالفضل ع کوه صفه ( دوره آموزشی ) @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
33.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گردان حضرت ابوالفضل ع مصاحبه با فرماندهان @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
@defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
۲۵ بهمن ، سی و هشتمین سالگرد شهادت🥀 شهیدحسینعلی داوری گرامی باد.🌹 🔎لطایفی از واقعه شهادت سردار🔍 ۱- اول شهید بود بعد شهید شد. ۲-انتخاب محل شهادت . ۳- پیشگوئی شهادت . ۴- زیارت امام رضا (علیه السلام )بعد از شهادت . ۵- دست خط شهدا در محل شهادت . ۱- اول شهید بود..... از سال ۱۳۶۲ ارتباطم با او بیشتر و نزدیکترشد و تازمان شهادت با او بودم . او در ابتداء جهت انجام دقیق ماموریت های محوله مدیریت سختگیرانه ای داشت ، ما که در کنارش کار میکردیم خیلی زیر منگنه و همیشه زیر سئوال بودیم . اما روحیه و نوع مدیریتش از چند ماهی قبل از شهادت شروع به تغییر کرد ، سختگیری ها جای خود را سهل گیری میداد ، خیلی مهربان و دوست داشتنی شده بود . تا جائی که در منطقه هزار قله که مستقیماً برعملیات احداث جاده نظارت داشت ، اقدام به کارهای خدماتی برای پائین ترین سطح نیرو ها داشت ، بعنوان مثال خود او اقدام به روشن کردن آتش و آماده کردن چائی برای رانندگان دستگاه های راهسازی می نمود .🥀 ۲- انتخاب محل ... عصر روز اول عملیات تحت فرماندهی او از رود خانه اروند عبور کردیم و در شمال شهر فاو در سنگری بی استحکام وسست که از عراقی هابود مستقر شدیم ، هربار هواپیماهای دشمن منطقه را بمباران می کردند، سنگر شروع به لرزش میکرد ، بچه ها که جهت حفظ خود در مقابل ترکش داخل سنگر می شدند ، براثر لرزش سنگر بیرون می دویدند تا سنگر روی سرشان خراب نشود . یکروز شهید داوری گفت : اینطور نمی شود ، باید سنگر مستحکمی پیدا کنم‌ تا بچه ها که شب تا صبح خاکریز می زنند بتوانند روز کمی استراحت کنند و برای شب آماده شوند ، این را گفت و رفت ، بعد از نیم ساعت الی سه ربع باز گشت و گفت : سنگری پیدا کردم که اگر راکت روی آن اثابت کنه خراب نمیشه ، به بچه ها بگید اثاث و تجهیزاتشون را بردارند و دنبالم بیاند . بله همینطور بود ، سنگری بتن آرمه که سقف ، دیوار ها و کف آن به هم کلاف شده و دارای ۵۰ سانت قطربود - اما تقدیر خدا برشهادتش در همین سنگر بود .🥀 ۳ - پیشگوئی .... یکی دو روز قبل از شهادتش با او روبرو شدم ، دیدم پیشانی بندی دور گردنش انداخته . به او گفتم : همه این را روی پیشانی می بندند چرا شما دور گردنت انداخته ای ؟ گفت : فلانی ؛ مخوام بااین تا دولت آباد برم ، از سئوال خود پشیمان شدم و پیش خود گفتم این جواب سئوال من نبود ! این گفتو گو را فراموش کردم تا پس از شهادتش وقتی در بنیاد شهید بالای سرش رفتم پیشانی بندی آنجا دیدم ، آنگاه تازه فهمیم که آن روز چی میگفت . 🥀 ۴- زیارت امام .... پدرش می گفت من شب عروسی در نماز شب ضفاف از خدا خواستم هر سال قسمتم کنه برم زیارت علی بن موسی الرضا علیه السلام . او هر سال به زیارت می رفته و خانواده از جمله حسینعلی راهم همراه خود می برده . این بود که او علاقه زیادی به این زیارت داشت . وقتی شهید شد و جنازه را به عقب منتقل کردند، برای یک هفته جنازه اش خارج از جبهه. مفقود شد ، من به خانواداش گفتم مجروح شده ، آنها در طول این مدت همه بیمارستان ها را جستجو می کردند و هر روزبی نتیجه برمی گشتند ، پس از این که جناز پیدا شد و مراسم تشیع و خاکسپاری انجام شد و مدتی گذشت یکروز که مسئول بنیاد شهید به دیدار خانواده شهید آمده بود که پدر شهید ( حاج قاسمعلی داوری ) از او پرسیده بود این یک هفته جنازه کجا بوده ؟ مسئول بنیاد شهید گفته بود . جنازه اشتباهاً با شهدای استان خراسان به مشهد فرستاده شده بوده ، بعدها خانواده از من پرسیدند چنین چیزی امکان داره ؟ < من یادم اومد که در حین عملیات لشگر ۵ نصر که متلق به مشهدی هابود با عبور از خط لشگر امام حسین عملیات کردو شهدا ومجروحین اونها با شهدا و مجروحین ما باهم به عقب منتقل میشدند> به همین دلیل گفتم بله امکان داره . و به این ترتیب آخرین زیارتش پس از شهادت انجام شد.🥀 ۵- دستخط شهدا.... پس از شهادت سردار ، مصطفی کرباسی روی دیواری که زیر آن حسینعلی به شهادت رسیده بود نوشت؛ محل شهادت شهید حسینعلی داوری ؛ و با فلش به سمت پائین مکان شهادت را نشان داد ، قریب یکماه بعد ، مصطفی به شهادت رسید ، سپس مهدی احمدیان بالای آن نوشت دستخط شهید مصطفی کرباسی ، مهدی هم حدود سه ماه بعد به شهادت رسید . پس از او محمد محسنی ( از شهر حبیب آباد ) بالای آن‌ نوشت دستخط شهید مهدی احمدیان ، محمد هم چند ماه بعد به شهادت رسید . پس از آن بچه ها متوجه شدند هرکس بالای آن را بنویسد شهید بعدی خواهد بود. از این پس دیگر کسی ننوشت محل شهادت شهید محمد محسنی 🥀 @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گردان حضرت ابوالفضل ع ( دیروز و امروز ) @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
🌷 سردار شهید اسکندر محمودی ، 🌷 تولد ۱۳۴۰ اصفهان شهرستان سمیرم شهر ونک، 🌷 شهادت ۲۵بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ فاو کارخانه نمک، لشکر چهارده امام حسین علیه السلام گردان یا زهرا. 🌷 سن موقع شهادت۲۴ سال ✍ فرازی از وصیتنامه شهید عزیز ✅ خدایا،می ترسم آنطوری که غلام بایستی در مقابل اربابش ادای وظیفه کند نکرده باشم و حق غلامی را ادا نکرده‌ام. ✅ یاالله،ترسم از آنست که نکند براثر سنگینی گناه نتوانم سبک شوم وبسوی تو پرواز کنم، ✅ خدایا از آن واهمه دارم که نکند در مقابل دشمن بترسم وپاهایم بلرزد وجز سرباز تو قرار نگیرم.درحالی که همیشه این نوا را زیر لب زمزمه می کردم «الهم اجعلنی من جندک فان جندک هم القالبون» ✅ معبودمن ،چطور من می توانم زنده باشم ونفس بکشم درحالیکه همه دوستانم پر کشیدند و بسوی تو آمدندوآنهارافراخواندی. 🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه مع صلوات 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه راهتان ان شاء الله @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
@defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید عباس پیکری معاون بهداری لشکر امام حسین علیه السلام @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
@defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیتنامه شهید حسینعلی اکبری خطه مجاهدت‌های خاموش ( کردستان) @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
@defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
ایستاده نفر چهارم از راست
اصفهان در دفاع مقدس: شهيد حسن فيروزبخت    نام: حسن فيروزبخت   نام پدر : كمال    محل شهادت : فاو   تاريخ شهادت : 64/11/29    عمليات : والفجر 8   عامل شهادت : بمباران هوايى    مدت حضور در جبهه:    نوع مسئوليت:       مسئول واحد مهندسى زندگى نامه       شهيد حاج حسن فيروزبخت اولين شهيد خانواده در سال1338 هجرى شمسى در شهر شهيد پرور اصفهان چشم به جهان‏گشود. حسن تحصيلات خود را تا پايان دوره متوسطه و اخذديپلم پشت سر گذاشت.       در دوران مبارزات انقلاب شكوهمند اسلامى خدمات‏مؤثرى براى به ثمر رسيدن انقلاب انجام داد و پس از پيروزى‏انقلاب و در بدو شروع جهاد سازندگى به اين نهاد مقدس پيوست‏و در روستاهاى محروم منطقه حاشيه كوير به مردم خدمت كرد.       وى با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران به مدافعين‏اسلام و كشور ايران اسلامى پيوست. در همان اوايل ورودش دردفاع مقدس همراه با جمعى از جهادگران در منطقه شهرضا دوره‏آموزش نظامى را طى نمود و سپس در هويزه همراه با شهيدحسين علم الهدى حماسه خونين هويزه را آفريدند.       در عمليات ثامن الائمه از ناحيه سر مجروح شد و به‏اصفهان برگشت. بعد از حضور مجدد در جبهه و شركت‏درعمليات بدر اين بار از ناحيه پا مجروح شد و مدتى بعد باز هم‏به جبهه برگشت. پس از پيروزى رزمندگان در فتح بيت المقدس وعقب نشينى عراق از منطقه هويزه، حاج حسن به اتفاق دوستان وفرماندهان خود به كربلاى هويزه رفتند و منطقه را مورد شناسايى‏قرار دادند. حضور اين برادران در آن روز در منطقه و جستجوى‏اجساد شهيدان بزرگوار هويزه صحنه‏اى از كربلاى معلاى حسين‏عليه‏السلام را يادآور مى‏شد.       حاج حسن پس از خدمات شايان به جبهه‏ها و همراهى‏قدرتمندانه با رزم آوران ميدان هاى دفاع بالاخره در بهمن ماه‏سال 64 در منطقه فاو به درجه رفيع شهادت نايل شد و به جمع‏يارانش چون سورانى و رجايا كه در وصيت نامه‏اش از آنها يادى‏كرده است، پيوست. برادر اين بزرگوار شهيد ناصر فيروزبخت درتير ماه سال 65 به شهادت رسيد.    ×××× چفيه       در عمليات رمضان توفيق حاصل شد به جبهه نبرد رفتم ودر ميدان رزم، فرزندم حسن را ديدم. آنجا روى سرش دو ميلى‏متر خاك نشسته بود و فعالانه كار مى‏كرد، به او گفتم: حسن آقا،برو و سرت را شستشو بده. گفت: پدر جان دير نمى‏شود. از آن‏پس هر وقت او را مى‏ديدم، يك چفيه‏اى داشت به سرش‏مى‏بست كه خاك سرش را اذيت نكند. از دوستانش شنيدم كه درعمليات ها بسيار رشادت از خودش نشان مى‏داد، حتى يك مرتبه‏پايش تير خورده بود و خون ريزى داشت، با چفيه پايش را بست‏و در همان حال به بچه ها مى‏گفت: برويد جلو و دستور احداث‏خاكريز را مى‏داد. بالاخره با همان چفيه‏اش آوردندنش درسردخانه.   پدر شهيد    ×××× گلچين       قبل از شروع عمليات والفجر 8، نيمه هاى شب من بلندشدم، چون من و فيروزبخت اكثراً در كنار هم بوديم، ديدم ايشان‏تشريف ندارند و چون در آن قسمت گلوله زيادى مى‏زدند، رفتم،ببينم كجا هستند، وقتى يك مقدار رفتم به يك نخلستانى رسيدم،ديدم كه ايشان با يك خلوص كاملاً واضحى به نماز شب ايستاده‏است. واقعاً در اين لحظه انسان تحت تأثير قرار مى‏گيرد كه آن رشادت‏ها در روز و اين راز و نيازش در شب. واقعاً كه خدا گلچين است‏و انسان هاى پاك و وارسته را قبول مى‏كند.    يكى از همرزمان شهيد فرمانده شجاع       نحوه آشنايى من با ايشان در سال 63 بود كه من به عنوان‏كنترل چى در گردان‏هاى جهاد كار مى‏كردم و ايشان مسوول‏مهندسى رزمى بودند. در دژ شرقى با ايشان آشنا شدم. مديريت‏بالايى داشتند و داراى پشتكار خوب و شجاع و با وقار بودند،حرف اضافى نمى‏زدند. بايد اقرار كنم زبان من قاصر است كه درباره شهيد بگويم.       در عمليات والفجر 8، ايشان مسوول تيم مهندسى رزمى‏بودند و حاج مهدى گلى هم مسوول محور بودند، شبى كه ايشان‏مسوول تيم ما بود، قرار بود جاده‏اى در فاو احداث كنيم، ايشان به‏دنبال راننده‏ها مى‏آمدند و به آنها روحيه مى‏دادند، آدم دلش‏مى‏خواست هر شب با ايشان كار كند، در حين حال كه با وقاربودند، بسيار هم شجاع بودند. يك شب چند خمپاره در پشت‏پايش زده شد، اصلاً برنمى‏گشت، نگاه بكند و ما هنوز گلوله‏نخورده بوديم در سنگر مى‏رفتيم، ولى ايشان نترس بودند و اين‏درسى بود كه به ما دادند و در شب عمليات ما از ايشان ديدم، اگرمسوول بترسد، نيرو فرار مى‏كند.       آن شب تا صبح با وجود گلوله باران كار مى‏كرديم، مرتب‏مى‏گفت: اين چند سكو بايد تمام شود، سكوها را تمام كرديم ولى‏چند قسمت خاكريز تمام نشده بود كه هوا روشن شد و مامى‏ترسيديم ايشان گفتند: اين خاكريز ها را هم تمام كنيم، چون‏نيروها مى‏خواهند پشت آن سنگر بگيرند.(8)
سادگى كار       حاج حسن فيروزبخت براى بچه‏هاى مهندسى رزمى يك‏نقطه اتكا بود. براى ما و همه برادران راننده سمبل يك روحيه‏اى‏قوى بود. كارها را ساده مى‏پنداشت و آنها را پر تلاش انجام‏مى‏داد، به شكلى كه همه را براى كار كردن به وجد انداخته بود.كمپرسى‏هايى كه در جزيره كار مى‏كردند و داوطلب مردمى بودندبه پشتوانه حاج حسن آقا كارشان را انجام مى‏دادند، براى اين كه‏مى‏گفت: تك به تك روى ركاب ماشين شما مى‏ايستم و با شمامى‏آيم تا محل تخليه خاك و اين كار را مى‏كرد، با آن كه شليك‏هاى عراقى ها در جاده متمركز شده بود، امّا او به سادگى كار راانجام مى‏داد.    نورى    ×××× جاده آنتنى       سه ماه قبل از عمليات والفجر 8 و آزاد سازى شهر فاو به‏پشتيبانى اصفهان مأموريت دادند كه 6 خط به صورت آنتنى‏احداث كند. لابه لاى نخل ها، محلى بود كه براى اين كارمشخص شده بود. احداث جاده بايد از پشت نخلستان ها تا لبه‏اروند  ادامه مى‏يافت و در كنار اروند نيز به صورت تى " " حدود20 متر از راست و 20 متر از چپ به موازات اروند كشيده مى‏شدتا توپ هاى 106 بتواند در آن محل توقف نموده و شليك كند.       ما در فكر و تصور ذهنى آن بوديم كه آيا مى‏توانيم تعدادى‏مايلر را از لابه لاى نخل ها هدايت كنيم و آيا اين كار انجام شدنى‏است كه فيروزبخت گفت: انجام مى‏دهيم و معدن خاك را سراغ‏مى‏گرفت. در انجام كارها هيچ مشكل و دشواريى نشان نمى‏داد كه‏مثلاً اين كارها نشدنى است. اگر كارى به او سپرده مى‏شد، حتماًآن انجام شدنى بود.    نورى خستگى ناپذير       در عمليات والفجر هشت حاج حسن فيروزبخت فرمانده‏محور بود. كليه گروه‏هاى عملياتى كه به محل كار مى‏رفتند، ايشان‏كارشان را هماهنگ مى‏كرد. يك خاكريزى را احداث مى‏كرديم،كار سنگينى بود و بچه ها تا صبح كار كردند، امّا نصف كار به جاى‏مانده و انجام نشد. هوا كه روشن شد، حاج آقا مهدى گلى به من‏گفت: چون هوا ابرى است مى‏توانيم كار را ادامه دهيم، بياييدبرويم و خاكريز را تمام كنيم. معمولاً در هواى ابرى امكان ديددشمن گرفته مى‏شد و انجام بمباران هاى هوايى امكان پذير نبود.يك دستگاه PMP هم در محل بود كه دود استتار راه مى‏انداخت‏و انجام كار را سهولت مى‏بخشيد.       وقتى بچه ها را براى ادامه كار به منطقه برديم، آقاى‏فيروزبخت را ديدم كه آنجا مانده بود. به او گفتم، حاج آقا شما كه‏ديشب مشغول بوده‏ايد برويد براى استراحت. حاجى گفت: "نه من‏همين جا مى‏مانم تا خاكريز تمام شود" كار تا ساعت 11 صبح‏ادامه پيدا كرد و ساعت 11 كه قصد برگشت داشتيم حاج حسن بازهم عقب نيامد. از او پرسيدم: حالا كه خاكريز تمام شده، شمانمى‏رويد عقب استراحت كنيد. گفت: "نه من اينجا كمى كار دارم، بايد ببينم براى شب چه‏كارهايى باقى مانده است.       حدوداً نيم ساعت از برگشتن ما گذشته بود كه حاج حسن‏آمد، پرسيد، بچه ها كجا هستند. آيا طبق قرار قبلى به عقب رفتندتا نه.       به خاطر اين كه شب بعدى هم كارى را به عهده داشتم وپشتيبانى تيپ قرار گرفته بوديم، لذا بايد بچه ها در مقر عقبه‏استراحت مى‏كردند. حاج حسن تلاش زيادى مى‏كردند بچه ها درمقر عقبه استراحت كنند و اين نشان دهنده علاقه او به انجام كاربچه ها و در نهايت تلاش براى انجام بهتر كارهاى مهندسى رزمى‏بود.   محسن سبحانى - يكى از همرزمان شهيد پرواز كبوتر       چند روز قبل از شهادت حاج حسن خوابى ديدم، ازخواب پريدم و گفتم: يااللَّه، خواب ديدم، تعبير كن. مادرش گفت:چه خواب ديده‏اى. گفت: يك جوان زيبايى را ديدم كه با من‏دست و روبوسى كرد و دور شد و ...در حياط به صورت كبوترى‏شد و پرواز كرد.       چند روز بعد خوابى كه در رؤيا ديده بودم، برايم تعبير شد.آن روز ظهر كه به مغازه آمدم يكى از همسايه ها آمد و گفت:پسر بزرگت آمد و پيغام داد به خانه برويد. درب مغازه را بستم.همسايه ها پرسيدند، چرا مغازه تعطيل مى‏كنى، گفتم: فكر كنم‏پسرم شهيد شده باشد.       پاى در منزل گذاشتم، همسرم در ايوان نشسته بود و سرش‏را به ديوار گذاشته بود. وقتى صداى من را شنيد، چادر را از روى‏صورتش عقب زد و گفت: كبوتر كه گفتى پريد.    پدر شهيد    ×××× كربلاى هويزه       حدود يك ماه آموزش هاى بسيار فشرده‏اى را كه درمنطقه كَرِه برپا شده بود گذراند.       مسوول آموزش حاج آقا عباد بودند و ما جزء آن گروهى‏بوديم كه در چادر با آقاى شهيد فيروزبخت و در خدمت ايشان‏بوديم و آموزش‏ها كه تمام شد براى اعزام به جبهه آماده شديم،همانطورى كه فرمودند دو گروه بوديم. يك گروه به گلف اعزام‏شدند كه مسووليت انتظامات گلف را به عهده‏شان گذاشتند. آن‏موقع هنوز گلف سر و سامان نگرفته بود و اولين انتظاماتى كه سرو سامان دار بود، آن روز به وجود آمد.
سخنى با دوستان به عنوان آخرين وصاياى آن عزيز: بسم‏الله الرحمن الرحيم       من رفتم با دلى پر درد، اميدوارم دوستان با وجودى باشيد،در برابر ناحق بايستيد و با آن مبارزه كنيد. مصلحت دورغين راخنجر مبارزه با عدالت نكيند. خطاكارى زيانكارم. خدايا مراببخش. آنها كه به گردن من حق داشتند را هم از من راضى گردان.امام مرد الهى است.   والسلام @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
گروه دوم كه براى نيروهاى عملياتى تشخيص داده بودندهمين حاج فيروزبخت هم جزء همين گروه بودند و ما هم درخدمتشان بوديم و به همان گلف اعزام شديم منتهى به خاطر اينكه‏اسلحه نبود به جهاد 2 خدمت آقاى لاله‏زار اعزام شديم و نهايتاً ازآنجا ما را به سوسنگرد اعزام كردند.       سوسنگرد در حال درگيرى بود و بين دشمن و خودى‏هارفت و برگشت مى‏شد.       تازه يك قسمتى از شهر آزاد شده بود و از آنجا سريع ما رامنتقل كردند هويزه زير نظر شهيد بزرگوار شهيد علم الهدى اين‏اولين نيروى آموزش ديده منسجم و منظم و رزمى بود كه به آن‏صورت وارد جنگ مى‏شد و بسيار روحيه مثبتى در منطقه بوجودآمد، على‏الخصوص در هويزه كه اطراف هويزه در آن شرايطمحاصره بود. مدتى را در هويزه بوديم بعد ما را مأمور كردند،ساريه آمديم، ساريه، روستايى است بين هويزه و سوسنگرد. بعداز ساريه روستاى ديگر است به نام مالكيه. از آنجا هم مجدداًگسيل شديم به هويزه و آماده براى عمليات در آن عمليات كه‏ظاهراً در تاريخ 59/10/26 بود، شهيد علم الهدى اعلام كرد بياييدو بچه‏ها شركت كردند با كمترين امكانات و شرايط هم واردعمليات شدند.       از آن روز تا روز دهم هم عمليات بود، منتهى عصر روزدوم دشمن منطقه را محاصره كرد. تعدادى بچه‏ها را توانستندشبانه از مهلكه خارج  كنند، يا خودشان برگردند و بيايند توى‏مسير تا فردا كه خودشان را به هويزه رساندند حتى چندين روزبعد بعضى افراد تك تك پيداشون مى‏شد. مثلاً مى‏ديدى امروزيكى لنگان دارد مى‏آيد و پاهاش زخمى شده، آن يكى سرش‏زخمى شده و يك تعداد اصلاً ديگر پيداشون نشد از جمله شهيدفيروزبخت ظاهراً از ناحيه سر جراحت پيدا كرده بود، يعنى تير به‏كلاه كاسكتش خورده بود. چند روز بعد ما ايشان را ديديم كه‏اعزامش كرده بودند اهواز و بعد مجدداً با اينكه ايشان آن شرايطبسيار سخت را داشتند ولى چون فشار دشمن بود با همان وضعيت‏زخمى مجدداً برگشته بودند و آمدند هويزه. شايد دو سه روز ازاين وضعيت گذشته بود كه ما مجدداً ايشان را ملاقات كرديم.       بعد هم كه آمد در پشتيبانى جنگ و مجدداً ما هم‏سوسنگرد بوديم، ايشان آمدند و گفتند، من آمدم )يكسرى اينجاعمليات بود( همان موقع آمد در تاريخ 60/6/27 ايشان درعمليات غرب سوسنگرد به سمت دهلاويه باز شركت كردند.    يكى از همرزمان شهيد روز واقعه       هواپيماهاى عراق منطقه را بمباران كردند. حاج حسن باآرامى و متانت برادران را به ورود در سنگرهايشان مى‏خواند، درهمين حال هواپيماى ديگرى بمب هاى خودش را بر روى منطقه‏ريخت و يكى از آنها حاج حسن را از پاى انداخت. وقتى حاج‏حسن بر زمين افتاد به طرف او دويدم، خوابيده بود، امّا به خاطرروحيه بچه ها بلند شد و به لفظ هميشگى‏اش گفت: "دادا چيزى‏نشده" قسمتى از سينه‏اش آسيب ديده بود، امّا به صورت عادى‏بلند شد و عينكش را از جلو چشمانش برداشت و توى جيبش‏گذاشت و مشغول ذكر گفتن شد.       برادران آهسته او را آوردند و داخل خودرويى گذاشتند تااز اروند عبور دهند. وقتى بمباران تمام شد، خبر به برادران رسيد.نورى خود را به آب اروند مى‏رساند تا از حاج حسن خبر بگيرد.نزديك اسكله ايستاده بودم كه حاج حسن را آوردند. داخل يك‏وانت بود. قايق براى انتقال او آماده بود. وقتى او را پياده كرديم‏كه به قايق منتقل شود، دست به او گذاشتم هيچ اثرى از زخم دراو نديدم.       بعد از مدتى كه از حال او پرسيدم، گفتند: در همين سوى‏آب طغيانگر اروند جان به جان آفرين تسليم كرد و افتخار عروج‏در جوار ذات حق را نصيب خود نمود.(9) وصيت نامه شهيد       خدايا جز تو نداريم هيچ كس، آخرين ساعات زندگى من‏است، ديگر طاقت ديدن پر پر شدن گل هاى نوشكفته باغ‏اباعبداللَّه )ع( را ندارم. خدايا فتح و نصر شيرين نصيب دلاوران‏رزمنده بگردان.       پدر و مادر، اميدوارم كه مرا بخشيد و دعا در حق من بكنيدكه آمرزيده شوم، انشاالله و جزء شهداى خاص خودش قرارم‏دهد.       با بودنم كه خدمتى نكردم و قدم مؤثرى برنداشتم، انشاالله‏الرحمان با ريخته شدن خونم دوستان و آشنايانى را منقلب به‏اسلام و انقلاب و خط ولايت بگرداند. اين رزمندگان فرشتگان‏خدا بر روى زمينند، چه اخلاصى و صفايى دارند. انسان حَظمى‏برد از مصاحبت با آنها و معاشرتشان.       امام عزيز را كه ارتباط با امام زمان )عج( دارد، مرد الهى‏است، انشاالله سايه آن حضرت را بر سر امت رشيد و ايثارگر مانگهدارد. انشاالله به كربلا كه مى‏رويد از جانب حقير نايب الزيارةشويد كه خود اميدوارم آن سيد )سيدالشهدا( را به هنگام مرگ‏ملاقات كنم.       خدايا چه شهداى گران قدرى اين انقلاب طلبيد، حاجى‏رجايا، بعد از شهادت سورانى لحظه‏اى آرامش نداشت، حسادت‏مى‏برد كه چرا او نرفته و سرانجام در اولين لحظه عمليات به‏راحتى هر چه تمام تر به شهادت رسيد. خدايا، ما چه گناهى‏كرده‏ايم، از گناهان ما در گذر.   والسلام
شهيد وطن.mp3
4.83M
سرود انقلابی @defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷
@defaehmoghadasesfahan اصفهان در دفاع مقدس 🌷🇮🇷