°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
تصور نمیکردم #حزب_اللهی ها
اینقدر #شاد و شنگول باشند،
اصلا آدم های ریشو را که میدیدم
تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام
دنبال #غم و غصه هستند...
#محمد_حسین یک میز #تنیس گذاشته بود
توی خانه ی دانشجویی اش،
وارد که میشدیم بعد از #نماز_اول_وقت،
#بازی و مسخره بازی شروع میشد.
یک رسمی هم بین رفقا داشتند،
هرکس که تازه وارد بود و میخواست
لباسش را عوض کند، میفرستادند اتاقکی
که برای عوض کردن #لباس بود.
همین که وارد میشد #گاز_اشک_آور
می انداختند داخل اتاقک و
درش را از پشت میبستند!!!😄
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#لبخند_شهید🙂
#آوای_جوانان_بهشت♥️
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩
@mohasebe
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
برگشتم به حاج سعید گفتم
: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا
رو شناسایی کنم؟» خیلی بههم ریختم.
رفتم سمت آن #داعشی.
یک متر رفت عقب و
اسلحهاش را کشید طرفم.
سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟»
به کاور اشاره کردم که
مگر او مسلمان نبود؟
پس سرش کو؟
چرا این بلا را سرش آوردید؟
حاج سعید تند تند حرفهایم
را #ترجمه میکرد.
آن داعشی خودش را تبرئه کرد
که این کار ما نبوده و
باید از کسانی که او را بردهاند «القائم» بپرسید.
فهمیدم میخواهد خودش را
از این مخمصه نجات دهد.
دوباره فریاد زدم که کجای #اسلام
میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟
نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!»
. پرسیدم به چه جرمی؟
بریدهبریده جواب میداد و
حاج سعید ترجمه میکرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛
نه اطلاعاتی به ما داد،
نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد!
تقصیر خودش بود...!»
#سربلند
#مثلشہید🙃
#آوای_جوانان_بهشت♥️
@aks_porofaile
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
وقتی #فرمانده نیروی زمینی بود،
زمان #جنگ ماهها بود که
#خانه نیامده بود.
دلم برایش، برای دیدنش،
برای صدایش، لک زده بود...
یک روز دیدم در می زنند
رفتم دم در، دیدم چند نفرند.
یکی شان گفت:
"منزل جناب سرهنگ شیرازی اینجاست؟"
دلم ریخت، گفتم:"من خانمش هستم"
گفت:"از طرف جناب سرهنگ
برایتان پیغام آورده ایم"
یک #پاکت داد دستم.
اصلا نفهمیدم پاکت را چطوری گرفتم.
گفتم:"#شهید شده؟"
یکیشان گفت:"نه این پاکت را دادند
و گفتند به دست شما برسانیم"
و خداحافظی کردند و رفتند..
آمدم توی حیاط، #چادرم از سرم افتاد
پاکت را باز کردم و دیدمیک #نامه در آن است،با یک انگشتر #عقیق
نوشته بود:"برای تشکر از زحمتهای تو،
همیشه دعایت میکنم..."
نفس راحتی کشیدم و
#اشک توی چشم هایم جمع شد...
#عاشقانه_شهدایی🙃
#به_روایت_همسر_شهید🌱
#شهید_سپهبد_علی_صیادشیرازی♥️
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@mohasebe
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
به هر مناسبتی برایم #هدیه میخرید،
حتی از یک ماه جلوتر،
آن را جایی پنهان میکرد،
گاهی هم #طاقت نمی آورد
و زودتر از موعد #هدیه ام را می داد.
اگر از هم دور بودیم،
میدانستم باید #منتظر بسته پستی،
از طرف ایوب باشم.
ولی من از بین تمام #هدیه هایش،
نامه ها را بیشتر دوست داشتم.
با نوشتن راحت تر ابراز #علاقه میکرد.
قند توی #دلم آب میشد وقتی ميخواندم،
بعد از #خدا، تو #عشق منی
و این #عشق آسمانی و پاک است.
من فکر میکنم ما یک #وجود
هستیم در دو قالب.ان شاالله خداوند
ما را برای هم سلامت نگاه دارد
و از بنده های شایسته اش باشیم.(:
رسول خدا(ص)میفرمایند:
🌼•|هدیه دادن مرد به همسرش عفت
او را می افزاید.🌱
#عاشقانه_شهدایی♥️
#به_روایت_همسر_شهید:)
#شهید_ایوب_بلندی🕊
#سبک_زندگی🌱
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@mohasebe
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
همیـشه تو خونہ صـــدام میـزد:
همسر#شهید نوروزی،همسر #شهید جان؛
وقتــی زل میزد بهــممیگفتم باز چیشده؟
میگفت:
سنتڪوچیکتر از اونیه که بهت بگن
همسر #شهیــد هنوز بچه اے آخــه...
عوضش میشی کوچــیکترین همسر #شهید .
روزی که بعد از شهادت آقامهدی رفتیم
#زیارت دمشق، خیلے دلتنگش بودمـــ ...
گلایه ڪردمـ به بی بی جان
همون شباومد به خوابــم
تو اتاق هتل بودیم اومد تو اتاق
بغلم ڪرد سرمو بوسید؛
گفت نبیــنم حس ڪنی #تنهایــی.
من همیشه کنارت هستم...
-دلــمزهرچهبهغیرازتوبودخالیماند
دراینسراتوبــمانایکهماندگارتویی-
.
#عاشقانه_شهدایی♥️
#به_روایت_همسر_شهید:)
#شــیرســـامــراء💪
#شهـید_مهــدی_نوروزی🕊
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@mohasebe
°••🍃🌸♥️↻
°
#هُوَالشَّہید
بعد از اینکه به شهر #حلب رسیدند
قرارمان هر شب ساعت ده بود
تماس میگرفت و حدود ده دقیقه
باهم صحبت میکردیماما اونقدر با
هم حرف داشتیم
از #دلتنگی ها و #جدایی که
متوجه گذر زمان نمیشدیم
و تلفن بدون #خداحافظیقطع میشد
و دیگر تماس نمیگرفت...
شب شهادتش طبق قرارمون
منتظر تماس بودم اما خبری نشد
ساعت چند دقیقه ای از 12 گذشته بود
#ناامید شده بودم از تماسش
خواستم بخوابم که تلفن زنگ خورد
سر از پا نمیشناختم از #خوشحالی...
با هم صحبت کردیم اما انگار این دفعه میخواستتمام حرفهای #نگفته اشرو بزنه،گفتم:خیلی #دلتنگتم...
خواهش کردم و گفتم:
کاری کن که زودتر برگردی یه مدتی
اینجا باش دوباره برو
#ناباورانه در جوابم گفت:
باشه چشم زود برمیگردم
برایم تعجب آور بود.
چون هربار که میگفتم زود برگرد
مخالفت میکرد و میگفت:
نمیشه که برگردم باید حداقل سه
ماه بمونم،دوباره گفتم:
حسین جان #شوخی نکن من #جدی گفتم...
گفت:منم #جدی گفتم
گفتم:خوااااهش میکنم زودتر برگرد
#خنده ای کرد و گفت:باشه برمیگردم
حالا یا رو دست مردم،یا رو پای خودم،
ولی برمیگردم...
.
#عاشقانه_شهدایی♥️
#به_روایت_همسر_شهید(:
#شهید_حسین_حریری🕊
•••
﴾🍃؎🧡﴿…🌸⇩⇩
@mohasebe