🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_10
- مهری خانم سفره حضرت ابوالفضل داشت منم یکم براتون آوردم بیاین بخورین ثواب داره!
پوزخندی زدم و گفتم:
- آخه چه ثوابی میخواد داشته باشه
یه خورده برای مهلا توی بشقاب عدس پلو ریختم یه قاشق برداشتم و رفتم داخل اتاقم.
یه گوشه نشستم و شروع کردم به غذا خوردن صبحانه هم نخورده بودم و حسابی گشنم بود غذامو که خوردم قابلمه رو گذاشتم کنار همون جا روی زمین دراز کشیدم.
دستمو دراز کردم و چادر مامان رو از جا لباسی کشیدم و انداختم روی خودم تا یکم بخوابم.
*
با شنیدن صدای وحشتناکی هول زده از خواب پریدم و نگاهی به اطراف انداختم اتاق نیمه تاریک بود.
میلاد از پشت پنجره دستی برام تکون داد و گفت:
- ببخشید آبجی حواسم نبود توپ خورد به پنجره
با عصبانیت گفتم:
- خوب برو یه طرف دیگه بازی کن!
- باشه چشم.
کلافه دستی روی صورتم کشیدم و از جام بلند شدم که مامان در اتاقو باز کرد نگاهی بهم انداخت و گفت:
- تازه بیدار شدی؟
- آره
- بهتره بری حموم و یه دوش بگیری.
با تعجب گفتم:
- برای چی ؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
**