🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_105
اردلان اخمی کرد که و نگاهی به اردشیر انداخت و گفت:
- اینجا چه خبره مادر؟
نعیمه یهو زد زیر گریه و گفت:
- بهتره از باباتون بپرسین بعد این همه سال زندگی گند زده به آبروی من.... من دیگه نمی کشم!
- من گند زدم به آبروی تو؟؟ سالهای اول ازدواجمون رو یادت رفته؟؟
نعیمه با تعجب نگاهی به اردشیر کرد و گفت:
- چه ربطی داره؟
- میخوای به بچه هات بگم چه کارهایی کردی ها؟؟؟ من خیلی مرد بودم که سر این زندگی وایسادم و تو رو تحمل کردم!
نعیمه جیغی کشید و گفت:
- بسه گذشته ها رو پیش نکش!!
اردشیر خنده ای کرد و گفت:
- تو همه چیز رو وسط می کشی ولی من...
اردلان پرید وسط حرفشون و گفت:
- گفتم بسه مامان! این بحثو جمعش کن!
نعیمه با گریه گفت:
- من جمعش کنم به باباتون هیچی نمیگین؟؟
اردلان چشم غره ای به نعیمه رفت که با گریه از اتاق بیرون رفت و بچه ها هم به دنبالش رفتن.
اردشیر هم عصبی از اتاقم بیرون رفت و درو محکم به هم کوبید.
اردلان دستاشو توی جیبش برد و چند قدم بهم نزدیک شد.
از ترس بیشتر چسبیدم به دیواره پشت سرم که به طرفم خم شد و آهسته کنار گوشم گفت:
- خوشت میاد بین همه دعوا راه بندازی و خودتو بزنی به موش مردگی ؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane