eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
373 عکس
195 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 با بغض نگاهش کردم و گفتم: - آقا به خدا اصلا من حرفی نزدم.. قلبم از شدت ترس تپش قلبم تند شده بود. اردلان چند قدم توی اتاقم راه رفت یهو به طرفم برگشت و گفت: - من که بالاخره قصد و نیت تو رو می فهمم.. منتها تا اون روز بدون که چشم ازت برنمی دارم.. توی این خونه زندگی میکنی درست اما اینو یادت باشه کوچکترین بی‌احترامی به مادرم بکنی من میدونم و تو فهمیدی؟ اون خانم این خونه است و هرچی میگه تو باید بگی چشم! سرمو تکون دادم و گفتم: - تا الان غیر از اینم نبوده! اردلان نیشخندی زد و گفت: - آفرین سعی کن همیشه همینجور دختر خوبی بمونی چون متاسفانه من آدم راز نگهداری نیستم! چشمکی بهم زد که اخمامو توی هم کشیدم. اردلان که از اتاقم بیرون رفت، نفس عمیقی کشیدم‌. هنوز تپش قلبم شدید بود، هیچ وقت تا الان انقدر دعوا از نزدیک ندیده بودم... مامان و بابا همیشه سعی می کردن مشکلاتشون رو از ما پنهان کنن. توی خونه هیچ تنشی نداشتیم حتی وقتی بابا این همه بدهی بالا آورد و همه چیز به هم خورد، بازهم زیاد از این مشکلات خبری نداشتیم. با یادآوری مامان و بابا بغض بدی توی گلوم نشست. خاتون وارد اتاق شد یه لیوان آب دستش بود کنارم نشست لیوان آبو بهم داد و گفت: - بخور میدونم که ترسیدی! . @deledivane