eitaa logo
دلِ دیوانه❤️‍🔥 ویرانه❤️‍🩹
23.4هزار دنبال‌کننده
107 عکس
59 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 - چون رکس غذای مخصوص خودش رو داره.. پوزخندی روی لبم نشست و گفتم: - پس از یه بچه خرجش بیشتره. - آره دیگه اردلان عاشق این سگه.. به سمت جعبه‌ای که گوشه قفس گذاشته بودن رفت و در جعبه رو باز کرد. با تعجب گفتم: - اونا چیه؟ - اینا غذای خشکه هفته‌ای دوبار بهش میده... بیا تو امتحان کن. با ترس گفتم: - نه دستم رو ببرم جلو انگشتام رو گاز می گیره... رهام با خنده گفت: - نمیخواد از همین دور پرت کن میفته داخل قفس.. سرم رو تکون دادم و چند تیکه غذا ازش گرفتم. بیشتر شبیه بیکن یا گوشت خشک شده بود. داخل قفس که انداختم، رکس اول غذا رو بو کشید و بعد شروع به خوردن کرد. نفس راحتی کشیدم که رهام گفت: - بیا جلوتر... چند قدم جلو رفتم که یهو پارس بلندی کرد. از ترس عقب رفتم که یهو زمین خوردم. رهام بلند خندید که گفتم: - کوفت - آخه قیافت خیلی بانمک بود. تپش قلب شدیدی گرفته بودم.. کتابم رو از روی زمین برداشتم و گفتم: - بیا بریم اصلا نمیخوام با این وحشی اینجا باشم! - باشه... با هم برگشتیم سمت تاب روش نشستم و رهام شروع به هل دادنم کرد و در همون حال نگاهی بهم انداخت و گفت: - حالا میخوای چه رشته ای قبول بشی؟ - فعلا هیچ تصمیمی ندارم فقط میخوام کنکور رو قبول بشم همین.. رهام با اطمینان سرشو تکون داد و گفت: - مطمئن باش که قبول میشی! . @deledivane