🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_112
خجالت زده لبمو گاز گرفتم و آهسته گفتم:
- ببخشید!
چادرش رو از سرش درآورد و گفت:
- رفته بودم سبزی تازه بخرم...
- میخاستین بگین تا منم همراهتون بیام اینجوری خسته شدین این همه رو آوردین!
خاتون خندهای کرد و گفت:
- میخوای اردشیرخان منو بکشه ؟؟همین مونده دست زنش رو بگیرم و با خودم ببرم میدون!
پوزخندی زدم و چیزی نگفتم.
خاتون مشغول جابجا کردن خریدها شد و منم کمکش میکردم...
رهام روی کاناپه داشت چرت می زد.
نگاهی به خاتون انداختم و گفتم:
- ناهار چی میخوای درست کنی؟
خاتون نگاهی بهم کرد و گفت:
- امروز به دستور ارغوان خانم قراره از بیرون پیتزا بگیریم...
سری تکون دادم و گفتم:
- پس اینا رو من جابه جا می کنم شما برین و امروز رو استراحت کنین...
خاتون با خنده سرشو تکون داد و گفت:
- نه مادر من به کار کردن عادت دارم تو درستو خوندی ؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- بله از صبح داشتم تست می زدم..
- خوبه خسته نباشی!
نگاهم افتاد به رهام که هنوز روی کاناپه داشت چرت می زد.
حدود نیم ساعتی گذشته بود که ارغوان و ارسلان با هم به خونه رسیدن.
ارسلان جعبه های پیتزا رو روی اپن گذاشت و به سمت رهام رفت و لیوان آب رو از روی میز برداشت.
قبل از اینکه بفهمم چی میشه، یهو لیوان آب رو روی صورت رهام میریه که اونم شوکه از خواب میپره.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane