eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
373 عکس
195 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 خجالت زده لبمو گاز گرفتم و آهسته گفتم: - ببخشید! چادرش رو از سرش درآورد و گفت: - رفته بودم سبزی تازه بخرم... - میخاستین بگین تا منم همراهتون بیام اینجوری خسته شدین این همه رو آوردین! خاتون خنده‌ای کرد و گفت: - میخوای اردشیرخان منو بکشه ؟؟همین مونده دست زنش رو بگیرم و با خودم ببرم میدون! پوزخندی زدم و چیزی نگفتم. خاتون مشغول جابجا کردن خریدها شد و منم کمکش می‌کردم... رهام روی کاناپه داشت چرت می زد. نگاهی به خاتون انداختم و گفتم: - ناهار چی میخوای درست کنی؟ خاتون نگاهی بهم کرد و گفت: - امروز به دستور ارغوان خانم قراره از بیرون پیتزا بگیریم... سری تکون دادم و گفتم: - پس اینا رو من جابه جا می کنم شما برین و امروز رو استراحت کنین... خاتون با خنده سرشو تکون داد و گفت: - نه مادر من به کار کردن عادت دارم تو درستو خوندی ؟ سرم رو تکون دادم و گفتم: - بله از صبح داشتم تست می زدم.. - خوبه خسته نباشی! نگاهم افتاد به رهام که هنوز روی کاناپه داشت چرت می زد. حدود نیم ساعتی گذشته بود که ارغوان و ارسلان با هم به خونه رسیدن. ارسلان جعبه های پیتزا رو روی اپن گذاشت و به سمت رهام رفت و لیوان آب رو از روی میز برداشت. قبل از اینکه بفهمم چی میشه، یهو لیوان آب رو روی صورت رهام میریه که اونم شوکه از خواب می‌پره. . @deledivane