🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_119
کلافه نگاهش کردم و گفتم:
- بیام اونجا چیکار کنم ها؟؟ منو بخوان به دوستاشون معرفی کنن بگن این طرف زن بابامه؟؟ فکر نمیکنی خیلی مزخرفه؟
رهام شونهای بالا انداخت و گفت:
- نگران نباش! یه جمع ساده و خودمونیه...
در ضمن دوستای ما از این اخلاقها ندارن و تو زندگی بقیه دخالت نمیکنن.
شونهای بالا انداختن و گفتم:
- میدونم اما من ترجیح میدم که نیام.
رهام پوزخندی زد و گفت:
- کارت واقعا زشت و دور از ادبه! وقتی که بهت احترام میذارن و به یه جمعی دعوتت میکنن باید قبول کنی و بری.
- من هیچ لباسی ندارم که بخوام برای تولد بپوشم...در ضمن نمیدونم برای ارغوان باید چه کادویی هم بخرم برای همین ترجیح میدم که نیام...!
- اگه بهونت این چیزاست که آماده شو با ما بریم خرید!
با تعجب گفتم:
- با شما؟
- آره میخوام برم دنبال خواهرم اونم میخواد برای ارغوان کادو بخره. تو هم با ما بیا...
سرمو تکون دادم و گفتم:
- فکر نکنم اردشیر اجازه بده!
- نگران نباش من به عمو گفتم اونم مشکلی نداره
پوزخندی زدم و گفتم:
- پس جلوتر از من همه کارهاتو هم انجام دادی آره؟
رهام نیشخندی زد و گفت:
- یه همچین چیزی. حالا میای یا نه؟
کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:
- نمیدونم!
- دارم میرم توی حیاط چند دقیقه وقت داری تا تصمیم تو بگیری...
رهام که از اتاق رفته بیرون کلافه سرمو تکون دادم.
نمیدونم رفتن به تولدش کار درستی بود یا نه... ولی نمیخواستم که بچهها با من لج بیوفتن.
همون نعیمه که از من بدش میومد برام کافی بود.
برای همین از جام بلند شدم و فوراً لباس پوشیدم. کارتی که اردشیر بهم داده بود رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane