🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_12
با عصبانیت توی اتاقم قدم میزدم که در باز شد.
برگشتم سمت مامان تا حرفی بهش بزنم که با دیدن اردشیر حرفم توی دهنم موند.
با تعجب نگاهش کردم که در اتاقو بست و گفت:
- بگیر بشین
سری تکون دادم و روی تخت نشستم که اومد کنارم نگاهی از سر تا پا بهم انداخت و پوزخندی زد.
اخمی کردم و نگاهمو انداختم پایین.
اردشیر نگاهی به کل خونه انداخت و کنارم نشست و گفت:
- میدونم که از من بدت میاد.
با تعجب نگاهش کردم که خندید و گفت:
- یه جوری به آدم نگاه میکنی که انگار صد تا فحش توی چشماته!
پوزخندی روی لبم نشست و گفتم:
- مامان میگفت میخواین باهام حرف بزنین.
اردشیر دستی توی موهاش کشید و گفت:
- راستشو بخوای آره تنها اومدم اینجا تا باهات صحبت کنم یه سری حرفهایه خصوصی که باید بین من و تو بمونه.
سری تکون دادم و گفتم:
- چه حرفایی
اردشیر نفس عمیقی کشید و گفت:
- ببین من کاری به پدر و مادرت ندارم. میتونم بدون اینکه تورو عقد خودم کنم بدهیامو کمکم از پدرت بگیرم و از این کار هم متنفرم.
با تعجب گفتم:
- پس چرا اومدی خواستگاری من؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane