🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_120
خاتون با دیدنم گفت:
- داری جایی میری عزیزم؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
- بله رهام داره با منو رها میبره بازار تا برای ارغوان کادوی تولد بخریم..
- برین به سلامت مراقب خودتون باشین.
از خاتون خداحافظی کردم و از خونه بیرون اومدم.
سوار ماشین رهام که شدم، راه افتاد.
داشت به سمت خیابون اصلی میرفت که با تعجب گفتم:
- مگه نمیری دنبال خواهرت ؟
- برای چی؟
- قرار بود که اونم باهامون بیاد...
- آره منتها رها خودش ماشین داره و میاد.
ابرویی بالا انداختم. جلوی یک پاساژ بزرگ نگهداشت و گفت:
- اینجا همه چیز داره و میتونی انتخاب کنی!
از ماشین پیاده شدم، رهام هم ماشین رو پارک کرد و همراه هم وارد پاساژ شدیم.
یکییکی لباسهای پشت ویترین رو از نظر میگذروندم که بالاخره رها هم بهمون ملحق شد.
برعکس هیکل رهام که کاملاً درشت و ورزشکاری بود، رها دختر ریزه میزهای بود.
مانتوی کوتاه و سادهای پوشیده بود و موهاشو خیلی ساده و شیک به صورت کج روی صورتش ریخته بود و پنسی هم زده بود.
کاملاً صورتش بچگونه بود و حدس میزدم که هیجده سال بیشتر سن نداره..
بالاخره با پیشنهاد رها یک شومیز و دامن ساده انتخاب کردم و پوشیدم که حسابی ازش خوشم اومد.
پولشو حساب کردم و از مغازه بیرون اومدیم.
نگاهی به رها کردم و گفتم:
- خب حالا قسمت سخت ماجرا رسید...
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane