eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.5هزار دنبال‌کننده
405 عکس
224 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 ارسلان چشم غره‌ای بهم رفت و گفت: - بشین تا بریم! سوار ماشین شدم که راه افتاد. نیم نگاهی بهش انداختم... همچنان داشت زیر لب غر میزد که دیگه کلافه شدم و گفتم: - چقدر بد اخلاقی شما...! ارسلان با تعجب گفت: - با منی؟؟ سرمو تکون دادم و گفتم: - آره دیگه چقدر غر می‌زنی! من که گفتم با رهام و رها میام خودت خواستی منو ببری! ارسلان اخمی کرد و چیزی نگفت. وقتی به ویلا رسیدیم، درو با ریموت باز کرد و ماشین رو داخل برد. امروز هوا بدجوری گرفته بود و مطمئناً بارون می‌بارید. برای همینم ارغوان مجبور شد که تولدش رو داخل ویلا بگیره... کمتر از چند روز دیگه پاییز شروع می‌شد و کم کم هوا هم رو به سردی می‌رفت. از ماشین پیاده شدم و وارد ویلا شدم. جز اردلان و رهام و رها هنوز هیچکس نیومده بود. سلامی کردم و رو به رها گفتم: - ارغوان کجاست؟ - ارغوان رفته طبقه بالا لباسشو بپوشه... سرمو تکون دادم که گفت: - تو هم برو بالا لباستو عوض کن دیگه.. کم‌کم مهمونا میان.. کیفمو برداشتم و به طبقه‌ی بالا رفتم. لباسم رو که عوض کردم، توی آینه نگاهی به خودم انداختم. . @deledivane