eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
22.3هزار دنبال‌کننده
116 عکس
59 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 لبخندی روی لبم نشست... واقعا زیبا شده بودم. به نظرم رها واقعاً خوش سلیقه بود. شومیز تنم در عین سادگی، شیک و باکلاس بود. از اتاق بیرون رفتم. اردلان یه گوشه نشسته بود و سرش توی گوشیش بود. مستقیم به سمت رها که پیراهنی کوتاه و عروسکی پوشیده بود رفتم. اون هم حسابی لباسش بهش میومد. با دیدنم لبخندی زد و گفت: - وای چقدر خوشگل شدی... - مرسی عزیزم تو که خیلی ناز‌تر شدی! رها نیشش حسابی باز شد و گفت: - وای مهسا خیلی استرس دارم... با تعجب گفتم: - برای چی؟ رها ابرویی بالا انداخت و گفت: - امشب قراره یه نفرو ببینم یعنی اون قراره برای اولین بار منو توی مهمونی ببینه... حسابی استرس گرفتم به نظرت از من خوشش میاد؟؟ - معلومه که خوشش میاد... ماشالله انقدر خوشگل و ناز شدی که من نمی‌تونم ازت چشم بردارم... رها با نگرانی گفت: - فقط از رهام می‌ترسم.. آدم زرنگیه زود متوجه همه چیز میشه... لبخندی بهش زدم که گفت: - میشه ازت بخوام سرشو گرم کنی؟ با تعجب گفتم: - چیکار کنم؟ - فقط برای ۱۰ دقیقه وقتی بهت اشاره کردم سرشو گرم کن تا من برم پیشش و باهاش حرف بزنم همین..! کلافه شونه‌ای بالا انداختم و گفتم: - آخه نمی‌دونم می‌تونم از پسش بر بیام یا نه... . @deledivane