🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_130
نگاهی به داخل محوطه ی باغ انداختم که کسی رو ندیدم.
حدس زدم که باید پشت ویلا رفته باشن.
سری تکون دادم و راه افتادم.
هرچقدر بیشتر می رفتم بیشتر می ترسیدم.
اینجا بیش از حد تاریک بود شاخه درختا سایه هایی رو روی زمین انداخته بود که یه جورایی آدمو می ترسوند.
چند قدم دیگه رفتم که احساس کردم یه نفر پشت سرم داره قدم برمیداره.
برگشتم عقب با دیدن اردلان یهو ترسیدم و گفتم:
- شما اینجا چیکار می کنین؟
اردلان پوزه خندی زد و گفت:
- اتفاقا اومدم که اینو از تو بشنوم تو اینجا چیکار می کنی؟
سرمو تکون دادم و با من من گفتم:
- راستش حالم خوب نبود اومدم یکم هوا بخورم..
- توی این تاریکی؟؟ جلوی محوطه ویلا نمی تونستی هوا بخوری؟؟ حتما باید میومدی پشت باغ؟
دیگه نمی دونستم باید جوابش رو چی بدم که یهو با شنیدن صدای رها نفس راحتی کشیدم.
از پشت درختها جلو و گفت:
- سلام چی شده چرا اینجایین ؟؟
- کجایی دختر میخوان کیک و قاچ کنن بیا بریم دیگه...
رها سرشو تکون داد.
دستش همو گرفتیم و فورا از اردلان فاصله گرفتیم.
میترسیدم جواب سوالم کنه!
رها نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
- کسی چیزی نفهمید که...؟
پوز خندی زدم و گفتم:
- اگه اردلان بویی نبرده باشه نه هیچ کس نفهمید!
رها با حرص گفت:
- مثل اجله معلق همیشه همه جا هست خیلی هم تیز و زبر و زرنگه!
کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:
- قرار بود خیلی زود تمومش کنی...
رها لبشو گاز گرفت و گفت:
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane