🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_131
- ببخشید به خدا... اصلاً زمان از دستمون در رفت...
چشم غرهای بهش رفتم و گفتم:
- حالا یادت باشه این شازده رو نشونم بدی!
رها نیشش باز شد و گفت:
- حتما...
با هم وارد ویلا شدیم که رهام چشمش بهمون افتاد.
کلافه بهمون نزدیک شد و گفت:
- معلوم هست شما دو نفر کجایین؟ ارغوان کلی دنبالتون گشت... کیکشو هم قاچ کرد و تموم شد!
رها لبشو گاز گرفت و گفت:
- ببخشید داداش اینجا آنتن نداشتم، رفتم توی حیاط داشتم با گوشیم صحبت میکردم..
- خیلی خوب اشکال نداره بشینین تا براتون کیک بیارم...
کنار رها نشستم که نفس عمیقی کشید نگاهی بهم کرد و گفت:
- چیه چرا بهم زل زدی؟
- خوب بلدی دروغ بگی ها...
- داری تیکه میندازی؟
- نه جدی میگم! من اینجور وقتا انقدر دستپاچه میشم و خودمو گم میکنم که قشنگ همه چیز رو لو میدم...
رها با تعجب گفت:
- واقعاً ؟ پس امشب شانسم گرفت که به اردلان حرفی نزدی...
به حرفش خندیدم که همون لحظه اردلان وارد ویلا شد با اخم نگاهی بهم کرد و به سمت پله ها رفت.
نمیدونم چرا نگاههاش انقدر برام سنگین و دلهره آور بود.
کیک رو که با رها خوردیم، نوبت کادوها رسید.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane