🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_132
همه به نوبت کادوهاشونو به ارغوان میدادند.
اردلان براش یک گوشی مدل بالا خریده بود که ارغوان حسابی ذوق کرد بغلش پرید و به زور بوسش کرد که همه با هم دست زدن.
لبخندی روی لبم نشست و زیر لب گفتم:
- خوش به حالش!
- براای چی؟
- چقدر داشتن یه برادر بزرگتر خوبه... کسی که باشه و همیشه هواتو هم داشته باشه....
رها سرشو تکون داد و گفت:
- آره واقعاً بودنشون یک نعمته... تو برادر نداری؟
سرمو تکون دادم و با حسرت گفتم:
- چرا دارم منتها از خودم کوچیکتره و یه خواهر چهار پنج ساله...
رها چشماش غرقی زد و گفت:
- آخی عزیزم خواهر داشتن خیلی خوبه...
سرمو تکون دادم و گفتم:
- آره ولی به شرطی که از خودت بزرگتر باشند... اینجوری همه مسئولیتهای خونه میافته گردن تو...
رها خندهای کرد و گفت:
- پاشو ما هم بریم کادوهامون رو به ارغوان بدیم...
کادوی منو که باز کرد، مشخص بود که حسابی ازش خوشش اومده.
نفس راحتی کشیدم... همش استرس اینو داشتم که یه وقتی خوشش نیاد.
تقریباً آخر شب بود و اکثر مهمونا رفته بودن که ما هم ویلا رو جمع و جور کردیم و وسیلهها رو برداشتیم تا برگردیم.
داخل حیاط بودیم که ارغوان نگاهی به من کرد و گفت:
- تو با ماشین اردلان بیا ماشین ارسلان پر از وسیله است..
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane