eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.5هزار دنبال‌کننده
405 عکس
224 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 - نه یعنی چه جوری بگم...؟ خاتون خنده‌ای کرد و گفت: - بهتره تو زندگی بقیه دخالت نکنی.. پاشو زودتر لباستو عوض کن و بیا پایین! با خنده سرمو تکون دادم که از اتاقم بیرون رفت. موهامو شونه کردم و بالای سرم بستم. شومیز و شلوار مرتبی پوشیدم و از پله‌ها پایین رفتم. اردلان که خونه نبود. می‌دونستم که ارسلانم صبح‌های زود دانشگاهه... پس می‌تونستم با خیال راحت و بدون حجاب پایین برم. خاتون لیوان چایی روی میز گذاشت. ظرف پنیر و کره را از توی یخچال برداشتم برای خودم آهسته لقمه می‌گرفتم و فکرم حسابی درگیر اردلان بود. یعنی دیشب تمام شب رو با اون دختر گذرونده؟ حسابی اعصابم به هم ریخته بود... نمی‌دونم چرا انقدر برام مهم شده بود و از فکرم بیرون نمی‌رفت. حتماً دختر خوشگلی بود که اردلان گذاشته بود بره به خونش.... ولی چه فایده به نظر من اینجور دخترا که تنشون رو عرضه بقیه می‌کردن به هیچ دردی نمی‌خوردن... مطمئن بودم که اردلان زن نداره پس حتماً طرف دوست دختر یا پارتنرش بود! پوزخندی روی لبم نشست که خاتون گفت: - باز توی ذهنت داری به چی فکر می‌کنی که پوزخند می‌زنی؟ سرمو تکون دادم و گفتم: - قبول نیست‌ها... من حتی نمی‌تونم با خودم فکر کنم، شما مچ منو می‌گیرین! . @deledivane