🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_149
نگاهی بهش انداختم و گفتم:
- بله؟
ارغوان با اخم گفت:
-؛خوب با دختر خاله من وقت میگذرونی...
شونهای بالا انداختم و گفتم:
- پس باید چیکار کنم؟
- معلوم نیست چی بهش گفتی که اونجوری به من تیکه مینداخت!
با تعجب گفتم:
- منظورت چیه من به رها حرفی نزدم اون طفلکم خودش کلی ناراحت شد و خجالت کشید کلی ازم معذرت خواهی کرد و گفت منظور خاصی نداشته!
ارغوان پوزخندی زد و گفت:
- تو سادهای که حرفشو باور کردی توی این موقعیتی که ما داریم همه دنبال یه فرصتن تا بهمون یه حرفی بزنن یا ضربهای وارد کنن...
با تعجب گفتم:
- چی داری میگی داری در مورد رها حرف میزنی ها؟؟ مثلاً دختر خاله!
ارغوان پوزخندی زد و گفت:
- دختر خاله ؟؟؟؟فامیل من با آدم غریبه برام هیچ فرقی نمیکنه..
با تعجب نگاهش میکردم که با اخم گفت:
- دفعه بعدی مراقب حرف زدنت باش!
رفت داخل اتاقش رفت و درو محکم به هم کوبید.
چقدر از این رفتارش ناراحت شدم...
منم داخل اتاقم رفتم و جزومو برداشتم و شروع به خوندن کردم..
هرچقدر بیشتر قاطی این جماعت نمیشدم برای خودم بهتر بود.
معلوم نبود با خودشون چند چند بودند.
باورم نمیشد ارغوانی که انقدر رابطش با رها بود پشت سرش به همین راحتی حرف میزد...
کلافه سرمو تکون دادم تا این فکر از سرم بیرون بره.
بهتر بود که به فکر آینده خودم باشم
**
بالاخره بعد کلی انتظار و استرس و درس خوندن روز کنکور رسید.
صبح زود با استرس از خواب بیدار شده بودم.
ده دفعه چک کرده بودم تا کارت کنکور و خودکار و مدادمو جا نذارم...
لباسمو پوشیدم و از اتاقم بیرون رفتم.
خاتون با دیدنم ابرویی بالا انداخت و گفت:
- چقدر زود بیدار شدی!
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
**