🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_153
سرمو بلند کردم و گردنمو یکم به چپ و راست چرخوندم حسابی ضعف داشتم چشمم افتاد به ظرفی که خاتون بهم داده بود، فوراً درشو باز کردم و یه شکلات گذاشتم توی دهنم و نفس عمیقی کشیدم آخ که چقدر بهش احتیاج داشتم...
دوباره برگشتم سر برگم و بقیه رو جواب دادم.
کم کم سالن داشت خالی میشد که امتحانمو تموم کردم.
چند تا سوال رو شک داشتم و چند تا رو هم به کل بلد نبودم.
بقیه رو هم نمیدونم که درست جواب داده بودم یا غلط ولی هرچی که بود دیگه حالم داشت به هم میخورد.
از جام بلند شدم ظرف میوهمو برداشتمو بعد تحویل دادن پاسخنامه از سالن بیرون رفتم.
سرم به شدت درد میکرد از سر خیابون یه تاکسی گرفتم و مستقیم سمت خونه رفتم.
نزدیک ظهر بود.
خاتون توی آشپزخونه داشت آشپزی میکرد... همین که درو باز کردم و منو دید با خوشحالی جلو اومد و گفت:
- سلام مادر خوبی ؟؟چی شد امتحانت چطور بود؟؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
- سلام خاتون بد نبود ولی فکر نکنم قبول بشم...
خاتون با ناراحتی گفت:
- آخه برای چی؟
شونهای بالا انداختم و گفتم:
- نمیدونم فکر میکنم خیلی سخت بود چند تا رو هم که اصلاً جواب ندادم...
- نه مادر بد به دلت راه نده... من کلی برات نذر و نیاز کردم از وقتی هم که رفتی یکسره دارم زیر لب برات ذکر میگم، مطمئنم که قبول میشی و رتبه خوبی هم میاری.
سرمو تکون دادم و گفتم:
- خدا کنه همینجوری که شما میگی باشه... میرم بالا لباسامو عوض کنم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane