🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_154
- برو مادر از امروز میتونی یه نفس راحت بکشی.
با خنده گفتم:
-؛اتفاقاً اشتباه میکنین از امروز کلی استرس دارم تا روزی که جواب کنکور بیاد..
از پلهها رفتن بالا لباسامو عوض کردمو گوشیمو برداشتم شماره میلاد رو گرفتم که جوابمو داد.
- سلام عزیزم خوبی؟
- سلام آبجی مرسی تو خوبی؟؟
- قربونت برم آره خوبم کجایی؟
- سر کارم...
لبخندی روی لبم نشست و گفتم:
- کی میری خونه؟
- برای چی؟
- بهم بگو کار دارم...
- دو ساعت دیگه میرم بگو برای چی پرسیدی؟
خندهای کردم و گفتم:
- هیچی میخوام بیام ببینمت دلم برای تو و مهلا یه ذره شده...
- واقعاً میگی آبجی میخوای بیای؟
- آره عزیزم...
- مهلا اگه بفهمه از خوشحالی سکته میکنه
خندیدم و گفتم:
- باشه پس من بعد از ظهر یه سر میام دیدنتون از خونه نری بیرون...
- نه خاطرت جمع باشه توی خونم به مامان و بابا بگم؟؟؟
- نه بهشون هیچی نگو خودم بیام میبیننم دیگه
میلاد آهسته گفت:
- باشه پس فعلاً خداحافظ...
- برو به کارت برس عزیزم خداحافظ...
گوشیو قطع کردم و نفس عمیقی کشیدم. هنوز با مامان و بابا کنار نیومده بودم و نمیتونستم ببخشمشون ولی بیشتر از اینم تحمل دوری از خانوادم رو نداشتم...
مخصوصاً مهلا و میلاد.... آخ که چقدر دلم براشون تنگ شده بود.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane