eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
381 عکس
189 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 - برو مادر از امروز می‌تونی یه نفس راحت بکشی. با خنده گفتم: -؛اتفاقاً اشتباه می‌کنین از امروز کلی استرس دارم تا روزی که جواب کنکور بیاد.. از پله‌ها رفتن بالا لباسامو عوض کردمو گوشیمو برداشتم شماره میلاد رو گرفتم که جوابمو داد. - سلام عزیزم خوبی؟ - سلام آبجی مرسی تو خوبی؟؟ - قربونت برم آره خوبم کجایی؟ - سر کارم... لبخندی روی لبم نشست و گفتم: - کی میری خونه؟ - برای چی؟ - بهم بگو کار دارم... - دو ساعت دیگه میرم بگو برای چی پرسیدی؟ خنده‌ای کردم و گفتم: - هیچی می‌خوام بیام ببینمت دلم برای تو و مهلا یه ذره شده... - واقعاً میگی آبجی می‌خوای بیای؟ - آره عزیزم... - مهلا اگه بفهمه از خوشحالی سکته می‌کنه خندیدم و گفتم: - باشه پس من بعد از ظهر یه سر میام دیدنتون از خونه نری بیرون... - نه خاطرت جمع باشه توی خونم به مامان و بابا بگم؟؟؟ - نه بهشون هیچی نگو خودم بیام می‌بیننم دیگه میلاد آهسته گفت: - باشه پس فعلاً خداحافظ... - برو به کارت برس عزیزم خداحافظ... گوشیو قطع کردم و نفس عمیقی کشیدم. هنوز با مامان و بابا کنار نیومده بودم و نمی‌تونستم ببخشمشون ولی بیشتر از اینم تحمل دوری از خانوادم رو نداشتم... مخصوصاً مهلا و میلاد.... آخ که چقدر دلم براشون تنگ شده بود. . @deledivane