eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
377 عکس
189 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 نگاهی به ساعت انداختم، باید زودتر بیرون می‌رفتم. دلم می‌خواست برای مهلا یکم خرید کنم و بعد به دیدنش برم. سر میز ناهار بودیم نگاهی به اردشیر انداختم که داشت غذاشو می‌خورد. همین که از سر میز بلند شد، منم فوراً بشقابمو پس زدم و بلند شدم و پشت سرش رفتم بیرون وارد سالن اصلی که شد گفتم: - ببخشید؟ برگشت سمتم و گفت: - بله؟ - میشه امروز برم خونه پدرم؟ اردشیر ابرویی بالا انداخت و گفت: - چی شد یهو دلت براشون تنگ شد؟ اخمی روی پیشونیم نشست و گفتم: -نه برای اونا که هیچ وقت دلم تنگ نمی‌شه.. با کاری که با من کردن منتها دلم برای خواهر و برادرم تنگ شده... اردشیر سری تکون داد و گفت: - شبو می‌مونی ؟؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم: - بمونم؟ اردشیر شونه‌ای بالا انداخت سرشو آورد جلو و کنار گوشم گفت: - تو که برای من استفاده‌ای نداری می‌خوای بمونی هم بمون... نگاهش کردم که نیشخندی زد و گفت: - شوخی کردم اخمامو کشیدم توی هم و گفتم: - پس شبا هم می‌مونم... - امروز کنکور دادی؟ سرمو تکون دادم و گفتم: - بله... - چطور بود؟ . @deledivane