eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
22.4هزار دنبال‌کننده
119 عکس
60 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 - آره عزیزم دیگه مهلا با ناراحتی گفت: - خب چیه توش ؟ خنده‌ای کردم و گفتم: - میلاد که بیاد بازش می‌کنه و متوجه میشی... مهلا سرشو تکون داد که گفتم: - نمیای توی بغلم؟ دلم برات تنگ شده‌ها... مهلا باز ذوق اومد طرفم روی پام نشست که موهاشو بوس کردم و گفتم: - خوب بهم بگو چیکار می‌کنی؟ - کلی چیزی یاد گرفتم... آبجی شعرهای جدید می‌خونم یه عالمه هم نقاشی‌های قشنگ می‌کشم.. - قربونت برم من که انقدر دختر زرنگی شدی برو دفتر نقاشیتو بیار من ببینم ده دقیقه‌ای گذشته بود که میلاد در خونه صدا کرد. مامان از جاش بلند شد و گفت: - بالاخره شازده تشریف آورد از جام بلند شدم میلاد وارد خونه شد و گفت: -؛بگیر مامان اینم خریدات آبجی نیومده ؟ با خنده گفتم: - چرا اومده دلتنگ توئه.... با دیدنش بغض توی گلوم ترکید... آخ که چقدر همین مدت بزرگ شده بود و حسابی هم تغییر کرده بود میلاد فوراً اومد طرفم و بغلش کردم و گفتم: - چقدر قدت بزرگ شده کره خر داری از من می‌زنی بالا.... میلاد دستی توی موهاش کشید و گفت: - چاکریم آبجی آخ چقدر دلم برات تنگ شده بود حالت خوبه؟ سرمو تکون دادم و گفتم: - آره خوبم بهتر از اینم نمی‌شم بگیر بشین ببینم چیکار می‌کنی ؟ میلاد کنارم نشست و گفت: - هیچی در یه مغازه مشغول به کارم همین... - درس تو می‌خونی؟ میلاد سرشو انداخت پایین و گفت: - مدرسه نمیرم.... اخمی بهش کردم که گفت: - ولی از راه دور درس می‌خونم... با ناراحتی نگاهی به مامان کردم و گفتم: - یعنی بابا حتی نمی‌تونست بزاره میلاد درسشو بخونه؟ مامان شونه‌ای بالا انداخت و گفت: -؛تقصیر بابات نیست میلاد خودش خواست که بره سر کار و اینجوری درس بخونه... . @deledivane