🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_160
- آره عزیزم دیگه
مهلا با ناراحتی گفت:
- خب چیه توش ؟
خندهای کردم و گفتم:
- میلاد که بیاد بازش میکنه و متوجه میشی...
مهلا سرشو تکون داد که گفتم:
- نمیای توی بغلم؟ دلم برات تنگ شدهها...
مهلا باز ذوق اومد طرفم روی پام نشست که موهاشو بوس کردم و گفتم:
- خوب بهم بگو چیکار میکنی؟
- کلی چیزی یاد گرفتم... آبجی شعرهای جدید میخونم یه عالمه هم نقاشیهای قشنگ میکشم..
- قربونت برم من که انقدر دختر زرنگی شدی برو دفتر نقاشیتو بیار من ببینم
ده دقیقهای گذشته بود که میلاد در خونه صدا کرد.
مامان از جاش بلند شد و گفت:
- بالاخره شازده تشریف آورد
از جام بلند شدم میلاد وارد خونه شد و گفت:
-؛بگیر مامان اینم خریدات آبجی نیومده ؟
با خنده گفتم:
- چرا اومده دلتنگ توئه....
با دیدنش بغض توی گلوم ترکید...
آخ که چقدر همین مدت بزرگ شده بود و حسابی هم تغییر کرده بود میلاد فوراً اومد طرفم و بغلش کردم و گفتم:
- چقدر قدت بزرگ شده کره خر داری از من میزنی بالا....
میلاد دستی توی موهاش کشید و گفت:
- چاکریم آبجی آخ چقدر دلم برات تنگ شده بود حالت خوبه؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
- آره خوبم بهتر از اینم نمیشم بگیر بشین ببینم چیکار میکنی ؟
میلاد کنارم نشست و گفت:
- هیچی در یه مغازه مشغول به کارم همین...
- درس تو میخونی؟
میلاد سرشو انداخت پایین و گفت:
- مدرسه نمیرم....
اخمی بهش کردم که گفت:
- ولی از راه دور درس میخونم...
با ناراحتی نگاهی به مامان کردم و گفتم:
- یعنی بابا حتی نمیتونست بزاره میلاد درسشو بخونه؟
مامان شونهای بالا انداخت و گفت:
-؛تقصیر بابات نیست میلاد خودش خواست که بره سر کار و اینجوری درس بخونه...
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane