🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_169
بیحوصله سرمو تکون دادم و گفتم:
- ول کن خاتون اصلاً حوصله ندارم که بیام ترجیح میدم یکم بخوابم...
خاتون از جاش بلند شد و گفت:
-!هرجور که راحتی مادر بگیر یکم استراحت کن برای شام صدات میزنم..
سرمو تکون دادم که خاتون از اتاقم رفت بیرون روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و سعی کردم یکم بخوابم تا اعصابم آرومتر بشه
**
با شنیدن صدای بلندی یهو از خواب پریدم و نگاهی به اطراف انداختم.
دستی روی صورتم کشیدم و از روی تخت بلند شدم معلوم نبود چقدر خوابیده بودم هوا کاملا تاریک بودد در تراس رو باز کردم که هوای خنک به صورتم خورد و بدنم لرز گرفت.
لباس مرتبی پوشیدم و آبی به سر و صورتم زدم و از اتاق بیرون رفتم.
خاتون طبق معمول توی آشپزخونه بود و بوی کیکه تازه مشاممو پر کرد .
خاتون با دیدنم سری تکون داد و گفت:
- بالاخره بیدار شدی؟
- سلام بله خسته نباشین...
- مرسی مادر
-؛عجب بوی کیکی راه انداختین
خاتون لبخندی بهم زد و گفت:
- درست شده منتها داغه...بذار خنک بشه..
سرمو تکون دادم که ارغوان وارد آشپزخونه شد و رو به خاتون گفت:
- خسته نباشی
- ممنون عزیزم.
- شام چی داریم امشب ؟
خاتون اشارهای به گاز کرد و گفت:
- باقالی پلو و ماهیچه درست کردم دوست داری؟
ارغوان چشمکی بهش زد و گفت:
- معلومه که دوست دارم. اصلاً شما هرچی درست کنی من عاشقشم دستپختت حرف نداره...
خاتون خندهای کرد و گفت:
- باز که داری زبون میریزی...
- باور کن الکی تعریف نمیکنم دارم حقیقت رو میگم مگه نه مهسا؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
- راست میگه شما دستپختت حرف نداره خیلی خیلی خوبه...
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
**