eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
22.1هزار دنبال‌کننده
119 عکس
65 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 بی‌حوصله سرمو تکون دادم و گفتم: - ول کن خاتون اصلاً حوصله ندارم که بیام ترجیح میدم یکم بخوابم... خاتون از جاش بلند شد و گفت: -!هرجور که راحتی مادر بگیر یکم استراحت کن برای شام صدات می‌زنم.. سرمو تکون دادم که خاتون از اتاقم رفت بیرون روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و سعی کردم یکم بخوابم تا اعصابم آروم‌تر بشه ** با شنیدن صدای بلندی یهو از خواب پریدم و نگاهی به اطراف انداختم. دستی روی صورتم کشیدم و از روی تخت بلند شدم معلوم نبود چقدر خوابیده بودم هوا کاملا تاریک بودد در تراس رو باز کردم که هوای خنک به صورتم خورد و بدنم لرز گرفت. لباس مرتبی پوشیدم و آبی به سر و صورتم زدم و از اتاق بیرون رفتم. خاتون طبق معمول توی آشپزخونه بود و بوی کیکه تازه مشاممو پر کرد . خاتون با دیدنم سری تکون داد و گفت: - بالاخره بیدار شدی؟ - سلام بله خسته نباشین... - مرسی مادر -؛عجب بوی کیکی راه انداختین خاتون لبخندی بهم زد و گفت: - درست شده منتها داغه...بذار خنک بشه.. سرمو تکون دادم که ارغوان وارد آشپزخونه شد و رو به خاتون گفت: - خسته نباشی - ممنون عزیزم. - شام چی داریم امشب ؟ خاتون اشاره‌ای به گاز کرد و گفت: - باقالی پلو و ماهیچه درست کردم دوست داری؟ ارغوان چشمکی بهش زد و گفت: - معلومه که دوست دارم. اصلاً شما هرچی درست کنی من عاشقشم دست‌پختت حرف نداره... خاتون خنده‌ای کرد و گفت: - باز که داری زبون می‌ریزی... - باور کن الکی تعریف نمی‌کنم دارم حقیقت رو میگم مگه نه مهسا؟ سرمو تکون دادم و گفتم: - راست میگه شما دستپختت حرف نداره خیلی خیلی خوبه... . @deledivane **