eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
21.1هزار دنبال‌کننده
200 عکس
85 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 می‌دونستم که پیش خاتون جاش امنه برای همین سرمو تکون دادم و گفتم: - خاتون میرم طبقه بالا لباس عوض کنم - برو عزیزم راحت باش... کیف مهلا رو برداشتم و گفتم: - همین جا بشین آبجی الان برمی‌گردم... مهلا با مظلومیت گفت: - باشه.. از پله‌ها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم لباسامو عوض کردم از کشوی مسکن برداشتم و خوردم حسابی سرم درد می‌کرد. این رفتارهای مامان برام غیر قابل باور بود. رفتم سمت سرویس و آبی به سر و صورتم زدم تا یکم حالم بهتر بشه. از پله‌ها پایین رفتم که دیدم خاتون تنها توی آشپزخونه است. با تعجب گفتم: - پس مهلا کجاست؟ - رهام اومد دنبالش بردش داخل باغ... با تعجب گفتم: - باغ ؟؟رکس بیرون آزاده خطرناکه همین که خواستم برم خاتون گفت: - نگران نباش رهام خودش حواسش هست در ضمن آقا اردلان هم توی باغ... کلافه سرمو تکون دادم و گفتم: - از دست این پسر با کارهاش... - اونو ولش کن حال پدرت چطوره؟ با ناراحتی نگاهی به خاتون کردم و گفتم: - راستش زیاد خوب نیست تو آی‌سی‌یو بستریه. یه حمله قلبی بوده... - انشالله که خوب میشه مادر غصه نخور.. سرمو تکون دادم و زیر لب گفتم: - انشالله... - فکر نمی‌کردم برگردی به خونه... با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم: - خودمم می‌خواستم پیشش بمونم ولی مامان نذاشت... در ضمن مهلا تنها بود توی خونه ترجیح دادم بیارمش پیش خودم. - کار خیلی خوبی کردی انشالله پدرتم زودتر حالش خوب میشه و برمی‌گرده به خونه.... . @deledivane