eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
384 عکس
142 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 سرمو تکون دادم و گفتم: - میرم بیرون یه سر به مهلا بزنم نگرانشم.. خاتون با خنده گفت: - باشه مادر برو راحت باش.. وارد حیاط شدم حسابی ترسیده بودم ولی خوب نمی‌تونستم ریسک کنم و مهلا رو دست رهام بسپارم.. پسر سر به هوایی دیده می‌شد. چند قدم رفتم جلوتر از ترس رکس جرات نمی‌کردم صدامو بلند کنم و مهلا رو صدا بزنم. گوشیمو برداشت ما شماره رهام رو گرفتم که جوابمو داد و گفت: - بله؟ - مهلا رو کجا بردی؟ رکس هست خطرناکه - نگران نباش! - نگران نباش رکس توی قفسه منو اردلان اینجاییم هوای مهلا رو داریم... - خیلی خوب باشه! گوشیو قطع کردم و سمت ته باغ راه افتادم. با اینکه دو نفرشون رو می‌شناختم ولی بازم اعتماد کامل بهشون نداشتم‌ به نزدیک قفس رکس رسیدم که صدای مهلا رو شنیدم داشت با شیرین زبونیش برای رهام و اردلان صحبت می‌کرد و می‌گفت که بابا حالش به هم خورده... لبخندی روی لبم نشست و رفتم جلوتر و گفتم: - مهلا آبجی بدو بیا اینجا... مهلا فورا اومد طرفم و گفت: - آبجی اینجا چقدر قشنگه این سگه رو دیدی خیلی خیلی بزرگه اسمش رکسه عمو بهم گفته از این به بعد باید بهش بگم رکس نگم سگ... لبخندی بهش زدم و گفتم: - آره عزیزم بریم تو خونه.. - تازه اینو هم عمو بهم داد... نگاهی به شکلات دستش کردم و گفتم: - ازش تشکر کردی؟ - بله.... @deledivane