eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
384 عکس
142 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 دستشو گرفتم و گفتم: - خیلی خوب پس بهتره بریم... سری برای رهام تکون دادم و گفتم: - فعلاً... با مهلا وارد خونه شدیم خاتون یه کاسه سوپ برای مهلا کشید و گفت: - بزار سرد بشه بده به بچه بخوره. - خیلی ممنون... همون لحظه ارغوان و رها از پله‌ها اومدن پایین نگاهی به مهلا کردن و رها با تعجب گفت: - خواهرته؟؟ سرمو تکون دادم و گفتم: - آره... - چقدر به هم شباهت دارین خدا چقدر با نمک و نازه.. کنار مهلا نشست و گفت: - خوبی عزیزم؟ مهلا سرشو تکون داد و گفت: - آره خوبم... رها شروع کرد به حرف زدن با مهلا... ارغوان هم روبروشون نشست. مهلا دختر خونگر و شیرین زبونی بود هرکس که می‌دیدش کلی ازش خوشش میومد. نزدیک ظهر بود که اردلان و نعیمه از بیرون اومدن. اردلان تا چشمش به مهلا افتاد نگاهی بهم کرد و گفت: - حال پدرت چطوره ؟ - تو آی‌سی‌یو دکتر گفته خطر رفع شده ولی همچنان شرایطش مساعد نیست... اردشیر سرشو تکون داد و گفت: - نگران نباش به زودی بهتر میشه. نعیمه با اخم نگاهی به مهلا کرد که رو به اردشیر گفتم: - خواهرمو آوردم اینجا یکی دو روز پیشم بمونه اشکالی که نداره؟ نعیمه پوزخندی زد و گفت: - معلومه که اشکال داره مگه اینجا کاروان سراست که..... . @deledivane