ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 #ویرانه #پــارت_18 با ترس گفتم: - قرار شد که عقدم نکنی! اردشیر ابر
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_19
اردشیر از جاش بلند شد و گفت:
- بیای توی اون خونه به همه میسپارم که کاری بهت نداشته باشن میتونی راحت برای خودت زندگی کنی.. منتها باید حواست به نعیمه باشه زن خطرناکیه.
کلافه سرم تکون دادم و گفتم:
- آخه من که کاری بهش ندارم در ضمن خودش داره میبینه که من با اجبار مجبور شدم که به این ازدواج رضایت بدم.
اردشیر پوزخندی زد و گفت:
- میدونم منتها نعیم این حرفا حالیش نمیشه!
- باشه حواسم هست
اردشیر خواست بره که گفتم:
- میتونم یه درخواست دیگه هم ازت داشته باشم؟
اردشیر ابرویی بالا انداخت و گفت:
- چه درخواستی؟؟
یکم این پا و اون پا کردم و گفتم:
- راستش رو بخوای میدونم درخواست زیادیه ولی خب... حالا که با همدیگه کنار اومدیم میخوام بگم میشه رضا اجازه بدی که بتونم درسمو بخونم.
اردشیر با تعجب گفت:
- درستو بخونی؟؟؟؟
- آره همیشه تلاش کردم که شاگرد اول باشم سال دیگه باید کنکور بدم نمیخوام همه زحمتام به هدر بره!
اردشیر دستی توی موهاش کشید و گفت :
- آخه...
- خواهش میکنم، تو رو خدا...
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane