eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
384 عکس
142 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 داشت با کسی صحبت می‌کرد... ولی زیاد متوجه حرفاش نمی‌شدم. حسابی کنجکاو شده بودم و همه از سر تا پا گوش وایساده بودم تا ببینم چی میگه.. بعد چند دقیقه اردلان رو دیدم که وارده روشنایی شد. چند قدم رفتم عقب تا منو نبینه... الان دیگه واضح‌تر صداشو می‌شنیدم که می‌گفت‌: - برام مهم نیست ژیلا... بس کن اون روزم بهت گفتم این رابطه دیگه تمومه! من حوصله ادامه دادن یه رابطه رو ندارم مخصوصاً که یک سال هم بخواد طول بکشه... از حرفاش تعجب کرده بودم که گفت: - گریه زاری راه ننداز... می‌دونی که این چیزا روی من اثر نمی‌ذاره.. توی دلم پوزخندی بهش زدم که گفت: - رابطمون تموم شده برای همیشه... یه بسته برات می‌فرستم در خونتون بابت تشکر به خاطر اینکه تمام این یک سال رو کنارم بودی.. اردلان دستی توی موهاش کشید و گفت: - هرجور که دوست داری می‌تونی فکر کنی ولی من پسش نمی‌گیرم خداحافظ برای همیشه... گوشیشو قطع کرد و همین که سرشو بلند کرد یهو نگاهش بهم افتاد. حسابی دستپاچه شدم. پوزخندی زد و گفت: - چرا همیشه وقتی با تلفن یه حرف مهم دارم سر و کله تو پیدا میشه؟ شونه‌ای بالا انداختم و گفتم: - به من چه! من تو همین جا بودم تو خودت قدم زنان اومدی این طرف... اردلان نیشخندی زد و گفت: - اصلاً هم نمی‌ذاری به پای فضول بودنت مگه نه؟؟ اخمامو کشیدم توی هم و جوابشو ندادم که اردلان زیر لب چیزی گفت ولی متوجه نشدم.. خواستم داخل برم که اردلان اسممو صدا زد. با تعجب برگشتم سمتش و گفتم: - بله؟؟ . @deledivane