eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
384 عکس
142 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 - این چند روز که مهمون کوچولوت اینجاست حسابی حواست بهش باشه توی حیاط نره فهمیدی؟ پوزخندی زدم و گفتم: - خب این چند روز رکس رو توی قفس کن و نیارش بیرون می‌دونی که چقدر خطرناکه... اردلان ابرویی بالا انداخت و گفت: - به خاطر مهمون‌نوازی جنابعالی نمی‌تونم رکس رو بزارم توی قفس بمونه... شاید دلت بخواد همه خانواده و فک و فامیلت رو بیاری اینجا من باید جوابگو باشم؟؟ با عصبانیت نگاهش کردم و گفتم: - الان مهلا اومده اینجا تو ناراحتی؟؟ جای تو رو تنگ کرده؟یا سهم غذای تو رو خورده؟ اردلان دستی به پشت سرش کشید و گفت: - چون طبقه بالایی اینجوری داری زبون می‌زنی جرات داشتی روبروم باهام حرف بزن اون وقت.... ابرویی بالا انداختم و گفتم: - اون وقت چی؟ اردلان نیشخندی زد و گفت: - به موقعش بهت می‌فهمونم! نگاهشو ازم گرفت و رفت کلافه سرمو تکون دادم و داخل برگشتم... اتاق اصلاً این بشر آدم نبود که بتونم یک بار باهاش حرف بزنم همیشه از همه عالم و آدم طلبکار بود... با حرص روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم یه چرت بزنم و دیگه بهش فکر نکنم. دسته مهلا رو گرفتم و بعده پنج دقیقه کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد . ****** با صدای زنگ گوشیم فوراً تماسو وصل کردم و گفتم: - بله؟ - سلام خوبی؟ - خیلی ممنون شما چه جوری بابا حالش بهتره ؟ - فعلاً که تو آی‌سی‌یوعه... زنگ زدم ببینم مهلا چیکار می‌کنه؟ نگاهی به کنارم انداختم ولی مهلا رو ندیدم با ترس سر جام نشستم و گفتم: - خوبه فعلاً... - اگه اذیت می‌کنه بیام ببرمش... - نه اتفاقاً بچه آرومیه شما اصلاً نگرانش نباش اگه خسته شدی می‌خوای.... . @deledivane **