eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.2هزار دنبال‌کننده
341 عکس
130 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 جلوی در بیمارستان از ماشین پیاده شدم از گل فروشی اون طرف خیابون یه دسته گل گرفتم بابا عاشق گله نرگس بود. راهی بیمارستان شدم.... اسم و فامیلشو به پرستار گفتم که شماره اتاقشو بهم داد. وقتی داخل اتاقش رفتم، مامان کنارش روی تخت نشسته بود. دست بابا رو گرفته بود و داشتن با همدیگه حرف می‌زدن. لبخندی روی لبم نشست و چند قدم جلوتر رفتم. با بابا دیدنم ابرویی بالا انداخت و آهسته گفت: - سلام عزیز دلم بالاخره اومدی؟؟ - سلام بابا خوبی حالت بهتره ؟؟ بابا سرشو تکون داد و گفت: - تو رو که دیدم بهترم عزیزم بیا جلوتر... رفتم کنار تخت بابا دسته گل و گذاشتم روی تختش و پیشونیشو بوس کردم که بابا گفت: - چقدر دلم برات تنگ شده بود.. - منم همینطور بابا بغض کرد و گفت: - فکر کردم که می‌میرم و تو هم منو حلالم نمی‌کنی... لبمو گاز گرفتم و گفتم: - این چه حرفیه که می‌زنی مگه میشه حلالت نکنم... اصلاً من از تو ناراحت نیستم که بخوای از من حلالیت بگیری.... بابا خنده آرومی کرد و گفت: - می‌دونم بابا زندگیتو به هم زدم و آینده‌ات رو هم نابود کردم... من واقعاً شرمندتم تا آخر عمر سرم جلوی تو پایینه... با ناراحتی نگاهش کردم که مامان گفت: - بهتره دیگه از این حرفا نزنین.... هرچی که بوده تموم شده و رفته، مهسا هم الان زندگی خودشو داره و حسابی راضیه... اردشیرخان بهش اجازه داده کنکور بده و اگه قبول بشه اجازه میده بره دانشگاه و درسشو بخونه درست همونجور که خودش دوست داشت... نگاهی به مامان انداختم بدون توجه به من گفت: - توی بهترین خونه زندگی می‌کنه و هیچ کم و کسری هم نداره.... . @deledivane