🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_196
دلم میخواست بهش بگم مگه جای منه که داره از طرفم حرف میزنه...
ولی خب جلوی زبونم رو گرفتم.
بابا تازه حالش بهتر شده بود و من نمیخواستم یک دفعه دیگه باعث و بانیه حال بدش بشم...
حدود ده دقیقهای پیش بابا موندم و بعد اینکه ازشون خداحافظی کردم از بیمارستان بیرون زدم.
نگاهی به آسمون انداختم هوا حسابی ابری بود.
چقدر دلم میخواست پیاده یکم قدم بزنم و با خودم خلوت کنم..
ولی مهلا تنها بود و میترسیدم بدون من احساس غریبی کنه...
فورا یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه در حیاطو باز کردم که صدای خندههای مهلا به گوشم خورد..
احتمالاً باز رهام اومده بود اینجا هرچی بیشتر نزدیک میشدم صدای خندههای مهلا هم بیشتر میشد..
یهو با شنیدن صدای اردلان سر جام خشک شدم که گفت:
- شوت بزن دیگه خیلی محکم باشه...
- باشه عمو اینجا رو نگاه کن....
حسابی تعجب کرده بودم باورم نمیشد که اردلان داشت با مهلا بازی میکرد.
قدمامو تندتر کردم و همین که بهشون رسیدم و مهلا منو دید با ذوق اومد طرفم و گفت:
- آبجی بیا اینجا بیا ببین من چقدر بلدم محکم شوت بزنم..
سرمو تکون دادم و گفتم:
- آفرین عزیزم.
اردلان سرشو انداخت پایین و گفت:
- خب دیگه بهتره بریم خونه..
- دیگه باهام بازی نمیکنی عمو ؟؟؟
- باشه برای بعد خوب؟ الان خستم.
مهلا سری تکون داد و گفت:
- باشه عمو...
دستشو گرفتم و گفتم:
- بهتره بریم خونه!
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane