🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_202
با تعجب زل زده بودم به خاتون باورم نمیشد که همچین سرنوشتی داشته.
- خب بعدش چی شد؟
خاتون نفس عمیقی کشید و گفت:
- هیچکس از این قضیه خبر نداشت اکثر موقعها توی اتاق بودم و بیرون نمیاومدم تا کسی بهم شک نکنه هرچند که خدمه یه جورایی از ماجرا بو برده بودن ولی هیچکس جرات حرف زدن نداشت...
مخصوصاً که کسی فکر نمیکرد بچهای که توی شکممه از آقا پرویزه قضیه گذشت و گذشت تا اینکه یه روز منو مهلقا خانوم با هم دردمون گرفت...
من توی اتاق کوچیک خودمون درد میکشیدم و مادرم بالا سرم بود مهلقا خانوم توی عمارت هزار تا خدم و حشم دور و برش بودن تا اینکه بچه من به دنیا اومد و دیدم پسره از قضای دست روزگار مهلقا خانوم هم بچهاش به دنیا اومد منتها بعده کلی درد کشیدن و اذیت شدن....
- اون چیه بچهاش پسر بود؟
خاتون با ناراحتی سرشو تکون داد و گفت:
- آره مادر پسر بود منتها نتونست بچه رو زنده به دنیا بیاره...
با تعجب گفتم:
- یعنی بچهاش مرد؟
خاتون سرشو تکون داد و گفت:
- آره مادر بچهاش مرده به دنیا اومد و همون شبم مادر پرویز خان اومد سراغم به زور بچه رو ازم گرفت و برد جای بچه مهلقا جا زد این بود که پسر من شد بچه مهلقا خانوم و هیچکس هم از این ماجرا بویی نبرد ....حتی خود مهلقا خانم...
با تعجب گفتم:
- مگه میشه؟
خاتون سرشو تکون داد و گفت:
- آره اون موقعی که مادر پرویز خان بچهها رو جابجا کرده مهلقا خانوم بیهوش بودن... به قابله هم کلی پول و طلا داده بود تا دهنشو ببنده و بکه بچه سالمه و پسر... هیچکس جز من و مادرم و خودش از قضیه خبر نداشت...حتی پرویز خان....
مهلقا خانومم وقتی به هوش اومد دید که یه پسر سفید و کاکل زری به دنیا آورده از اون روزم شد دوباره عزیز دل پرویز خان و عمارت فقط مادر پرویز خان بود که میدونست قضیه چیه و هیچ وقت رابطش یا خانم خوب نشد...
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane