🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_209
اردلان شونهای بالا انداخت و گفت:
- تهدید که نه... بزارش به پای یه هشدار کوچولو!
با نفرت نگاهش کردم که گفت:
- از من بدت میاد مگه نه؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
- نه...!
اردلان ابرویی بالا انداخت و گفت:
- پس حتماً خوشت میاد!
پوزخندی بهش زدم و گفتم:
- میدونی چیه؟ مشکل تو اینه انقدر خودخواه و خودبین هستی که فکر میکنی همه در موردت فکر میکنن و یه نظری دارند!
ولی باید بهت بگم که متاسفانه اینجور نیست، بعضی آدما مثل من در مورد تو حتی فکرم نمیکنن چه برسه بخوان نظر هم بدن...
اردلان ابرویی بالا انداخت و گفت:
- دیگه واقعاً داری پاتو از گلیمت درازتر میکنی...
نگاهی به رکس انداخت که تو یه لحظه خودشو بهم نزدیک کرد و شروع کرد به بو کردن بدنم.
از ترس خشک شده بودم و سر جام وایساده بودم.
میترسیدم تکون بخورم و رکس بخواد گازم بگیره.
از ترس همه بدنم میلرزید.
چشمامو بسته بودم و جرات نگاه کردن بهش رو نداشتم.
اینکه یه سگ با اون هیکل بزرگ دور و برم بچرخه واقعاً برام وحشتناک بود...
نفسش که به صورتم خورد یهو حالم بد شد و خودمو عقب کشیدم که رکس خودشو انداخت روم که زمین خوردم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane