eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.2هزار دنبال‌کننده
341 عکس
130 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 دوتا دستاشو روی شونه‌هام گذاشت و پارسِ بلندی کرد که از ترس جیغی کشیدم. دیگه نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم هر چقدر صدای رکس بلندتر میشد به مراتب جیغ‌های منم بلندتر میشد.. اردلان چند قدم جلو اومد. نگاهم که بهش افتاد گفتم: - بگو...بگو از روی من بره کنار... اردلان نیشخندی زد و گفت: - بهت که گفتم رکس روی من خیلی حساسه باید معذرت خواهی کنی.... بغض بدی توی گلوم نشسته بود. اینکه اینجوری روی زمین دراز کشیده بودم و اردلان روی سرم وایساده بود و با پوزخند داشت نگاهم می‌کرد؛ احساس بدی بهم دست می‌داد. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم یکم خودمو تکون دادم که رکس دوباره صداشو بلند کرد، از ترس چشمامو بستم که اردلان گفت: - برو کنار رکس! به سرعت نور از روم کنار رفت. اردلان دستشو به طرفم دراز کرد که پوزخندی زدم و دستشو پس زدم. از روی زمین بلند شدم که اردلان گفت: - خوبی؟ دیگه نتونستم تحمل کنم. زیر گریه زدم و گفتم: - ازت متنفرم آشغال عوضی! فکر کردی کی هستی که همه رو از بالا به پایین نگاه می‌کنی؟ اردلان ابرویی بالا انداخت و گفت: - من هیچ وقت این کارو نکردم... - کاملاً مشخصه! لباسامو تکوندم و سمت خونه راه افتادم. بدجوری از دستش عصبانی شده بودم دلم می‌خواست تلافی این کارش رو سرش در بیارم.. وارد اتاقم شدم و لباسامو عوض کردم روی تخت نشستم و چند تا نفس عمیق کشیدم تا بلکه اعصابم آروم‌تر بشه. روزی هزار بار خدا رو شکر می‌کردم که دانشگاه شروع شده بود و مجبور نبودم کل روز رو خونه بمونم... هنوز نفهمیده بودم اردلان چیکار است که صبح تا شب یک‌سره بیکارو توی خونه برای خودش چرخ می‌زد... * . @deledivane **