eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
21هزار دنبال‌کننده
189 عکس
83 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 یهو عربده‌ای کشید و گفت: - خفه شو فقط! خفه شو و دهنتو ببند. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: - چته چرا.... یهو اردلان سمتم برگشت که از ترس بقیه حرفمو خوردم و چیزی نگفتم. نمی‌دونم چرا انقدر عصبی شده بود، حتماً آرمان حرف بی‌ربطی بهش زده بود! وقتی رسیدیم خواستم از ماشین پیاده بشم که اردلان قفل درو زد. با تعجب نگاهش کردم و گفتم: - چی شده؟ اردلان همونجور که سرش پایین بود، گفت: - از این به بعد خودم می‌برمت دانشگاه و خودم برمی‌گردونمت... با تعجب گفتم: - واسه چی؟ اردلان پوزخندی زد و گفت: - بهتره بهت بگم که ما آبروی خانوادگیمونو از سر راه نیاوردیم که تو بخوای یک شبه به باد بدی...! - منظورت چیه؟ - منظورمو خوب می‌فهمی! من خوب می‌دونم که تو زن پدرم نیستی ولی بهتره اینو بدونی که همه خانواده و فامیل تورو زن اردشیر می‌دونن هر اشتباهی که بخوای انجام بدی، آبروی خانوادگی ما رو به خطر می‌اندازی..! اخمی بهش کردم و گفتم: - ولی من هیچ کاری نکردم که... اردشیر پرید وسط حرفم و گفت: - امروز کاملاً مشخص بود! - به من ربطی نداره اون خودش اومده بود در دانشگاه... اگه قبل‌ترش میومدیم می‌فهمیدی که داشتم باهاش دعوا می‌کردم تا از اونجا بره! . @deledivane