🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_213
یهو عربدهای کشید و گفت:
- خفه شو فقط! خفه شو و دهنتو ببند.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
- چته چرا....
یهو اردلان سمتم برگشت که از ترس بقیه حرفمو خوردم و چیزی نگفتم.
نمیدونم چرا انقدر عصبی شده بود، حتماً آرمان حرف بیربطی بهش زده بود!
وقتی رسیدیم خواستم از ماشین پیاده بشم که اردلان قفل درو زد.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
- چی شده؟
اردلان همونجور که سرش پایین بود، گفت:
- از این به بعد خودم میبرمت دانشگاه و خودم برمیگردونمت...
با تعجب گفتم:
- واسه چی؟
اردلان پوزخندی زد و گفت:
- بهتره بهت بگم که ما آبروی خانوادگیمونو از سر راه نیاوردیم که تو بخوای یک شبه به باد بدی...!
- منظورت چیه؟
- منظورمو خوب میفهمی!
من خوب میدونم که تو زن پدرم نیستی ولی بهتره اینو بدونی که همه خانواده و فامیل تورو زن اردشیر میدونن هر اشتباهی که بخوای انجام بدی، آبروی خانوادگی ما رو به خطر میاندازی..!
اخمی بهش کردم و گفتم:
- ولی من هیچ کاری نکردم که...
اردشیر پرید وسط حرفم و گفت:
- امروز کاملاً مشخص بود!
- به من ربطی نداره اون خودش اومده بود در دانشگاه...
اگه قبلترش میومدیم میفهمیدی که داشتم باهاش دعوا میکردم تا از اونجا بره!
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane