eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
21هزار دنبال‌کننده
189 عکس
83 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 - خجالت نداره از خیلی دخترای این دور و زمونه بهتره هم یه نفرش خوده تو دست‌پختت به این خوبیه‌.؟ سرمو تکون دادم و گفتم: - من اصلاً بلد نیستم غذا درست کنم! رهام سر میز نشست یه دست سبزی برداشت شروع کرد به تمیز کردن و با لحن زنونه‌ای گفت: - خب خواهر منم همینو میگم دیگه! دخترای این دور و زمونه به درد خونه داری نمی‌خورن فقط بلدن آرایش کنن برن ددر جیب شوهرشون رو خالی کنند.. با خنده ضربه‌ای به پشت دست رهام زدم و گفتم: - چرت و پرت گفتنت رو تمومش کن وگرنه زبون تو از حلقومت میکشم بیرون! رهام خنده‌ای کرد و گفت: - تو از اون دسته آدمایی هستی که اصلاً غیبت کردن باهات نمی‌چسبه... - بلند شو برو! مگه تو کار و زندگی نداری اومدی اینجا؟ - ناسلامتی امشب خونه خالم دعوتما.. - کو تا شب! هنوز خیلی زوده که اومدی مهمونی.. رهام سبزیا رو انداخت تو سینی و گفت: - واقعاً که کارت زشت و خجالت آوره داری منو بیرون می‌کنی؟؟ بزار به خاله نعیم من بگم قبل رفتنش دمتو بچینه. با خنده سرمو تکون دادم که خاتون از پله‌ها پایین اون.. چشم غره‌ای به رهام رفت و گفت: - چایی می‌خوری؟ - ما کوچیکتیم اگه بریزی بله که می‌خوریم... حسابی از کاراش خندم می‌گرفت پسر شاد و سرخوشی بود. . @deledivane