🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_220
خاتون با دیدنم لبخندی زد و گفت:
- ماشالله مادر حسابی خوشگل شدی ها..چقدر تغییر کردی..
- واقعاً راست میگی ؟خاتون خوب شدم؟
خاتون سری تکون داد و گفت:
- آره یادم باشه یه اسپند برات دود کنم.
- انقدر نازشو نکش!
خاتون با خنده گفت:
- حسودی کردن نداره که مادر... تو هم خوشگل شدی
با خنده نگاهی به ارغوان کردم.
عاشق تیپ و استایلش بودم، همیشه شیکترین و بهترین لباسها رو میپوشید.
کم کم شب نزدیک میشدیم و تقریباً همه هم اومده بودند...
بعد اینکه شام خوردیم اردشیر نگاهی به ساعتش کرد و رو به نعیمه گفت:
- بلند شو بهتره بریم دیگه کم کم..
با تعجب نگاهشون کردم، یعنی همین امشب میخواستم برن؟؟
نعیمه از جاش بلند شد.
ارسلان رفت طبقه بالا بود چمدونهاشون رو آورد ارغوان با بغض مادرشو بغل کرد و گفت:
- دلم براتون تنگ میشه..
- بهت که گفتم تو هم بیا تا بریم!
- اون وقت دانشگاهمو چیکار کنم؟
- خوب یک ترم مرخصی بگیر چی میشه مگه؟
ارغوان سرشو تکون داد و گفت:
- نه دیگه..میخوام زودتر تموم بشه برین به سلامت!
اردشیر نگاهی بهم کرد و گفت:
- مهسا بیا کارت دارم
با خجالت سرمو پایین انداختم و از جلوی نعیمه رد شدم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane