eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
20.8هزار دنبال‌کننده
175 عکس
59 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 سرمو تکون دادم و گفتم: - آره خوبم چیزی نیست! یهو رهام آهنگو قطع کرد. گیتارو برگردوند شروع کرد روش ضربه زدن و خوندن آهنگ شاد که همه به وجد اومدن و همراهیش کردن. با خنده سرمو تکون دادم و زیر لب گفتم: - الحق که دلقکی! ارسلان از جاش بلند شد و گفت: - خب.... فکر کنم که سیب زمینی‌هامون کم کم داره آماده می‌شه... چند تا هات داگ به سیخ زد و روی آتیش گرفت و اونا رو هم کبابی کرد. تا نصف شب با بچه‌ها توی حیاط بودیم و حسابی بهمون خوش گذشت، جمعشون رو دوست داشتم. غیر از اردلان هیچکس باهام رفتاری نمی‌کرد که خودمو این وسط اضافی ببینم. آتیشو خاموش کردیم و همه داخل رفتیم. توی اتاقم روی تخت راست کشیدم و سرم به بالش نرسیده خوابم برد. ** با حرص نگاهی به ساعتم کردم از اردلان هیچ خبری نبود و منم دانشگاهم داشت دیر می‌شد. کلافه از خونه بیرون اومدم و سمت خیابون رفتم. یه تاکسی دربست گرفتم تا خودمو به دانشگاه برسونم. امروز کلاس مهمی داشتم و نمی‌خواستم جا بمونم.... هرچند که استرسم داشتم ولی به نظرم رفتار یه روز پیش اردلان بیشتر به خاطر این بود که منو بترسونه چون فکر می‌کرد بین من و آرمان سر و سری هست. بعد از ظهر بود که کلاسم تموم شد، از دانشگاه که بیرون اومدم، دیدم اردلان جلوی در با اخم داره نگاهم می‌کنه... یه جورایی استرس گرفتم. . @deledivane **