🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_224
سرمو تکون دادم و گفتم:
- آره خوبم چیزی نیست!
یهو رهام آهنگو قطع کرد.
گیتارو برگردوند شروع کرد روش ضربه زدن و خوندن آهنگ شاد که همه به وجد اومدن و همراهیش کردن.
با خنده سرمو تکون دادم و زیر لب گفتم:
- الحق که دلقکی!
ارسلان از جاش بلند شد و گفت:
- خب.... فکر کنم که سیب زمینیهامون کم کم داره آماده میشه...
چند تا هات داگ به سیخ زد و روی آتیش گرفت و اونا رو هم کبابی کرد.
تا نصف شب با بچهها توی حیاط بودیم و حسابی بهمون خوش گذشت، جمعشون رو دوست داشتم.
غیر از اردلان هیچکس باهام رفتاری نمیکرد که خودمو این وسط اضافی ببینم.
آتیشو خاموش کردیم و همه داخل رفتیم.
توی اتاقم روی تخت راست کشیدم و سرم به بالش نرسیده خوابم برد.
**
با حرص نگاهی به ساعتم کردم از اردلان هیچ خبری نبود و منم دانشگاهم داشت دیر میشد.
کلافه از خونه بیرون اومدم و سمت خیابون رفتم.
یه تاکسی دربست گرفتم تا خودمو به دانشگاه برسونم.
امروز کلاس مهمی داشتم و نمیخواستم جا بمونم....
هرچند که استرسم داشتم ولی به نظرم رفتار یه روز پیش اردلان بیشتر به خاطر این بود که منو بترسونه چون فکر میکرد بین من و آرمان سر و سری هست.
بعد از ظهر بود که کلاسم تموم شد، از دانشگاه که بیرون اومدم، دیدم اردلان جلوی در با اخم داره نگاهم میکنه...
یه جورایی استرس گرفتم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
**