🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_228
سرمو تکون دادم که یهو زد زیر خنده و گفت:
- آخه شما دخترا چقدر سوسول و دل نازک هستین!
فدا سرت که باهاش دعوا کردی... آشتی میکنین دیگه!
سرمو تکون دادم و زیر لب گفتم:
- آره حق با توئه من زیادی حساس شدم... میشه لطفاً بری بیرون؟ میخوام لباسامو عوض کنم.
رهام با خنده گفت:
- خب من مشکلی ندارم ها..
چشم غرهای بهش رفتم و گفتم:
- در اون که شکی نیست منتها من مشکل دارم!
رهام از جاش بلند شد و گفت:
- خیلی خوب بابا من رفتم تو هم زود بیا پایین باشه؟
کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:
- باشه!
رهام که رفت لباسامو عوض کردم و به طبقه پایین رفتم.
رهام و ارسلان مشغول زدن تو کله هم بودن، پوزخندی روی لبم نشست که خاتون گفت:
- خوبی مادر؟
نگاهی بهش انداختم و گفتم:
- خیلی ممنون شما خوبین؟
- بد نیستم... راستش یک ماهی رو میخوام برم مرخصی!
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
- برین مرخصی کجا؟
خاتون با ناراحتی سرشو تکون داد و گفت:
- خواهرم حالش زیاد خوب نیست..!
با تعجب گفتم:
- مگه شما خواهرم دارین؟؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane