🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_23
بابا که نمیتونست تحمل کنه کسی اینجوری باهاش حرف بزنه بدون حرف از اتاقم بیرون رفت.
پوزخندی زدم و روی تخت نشستم.
*
خونسرد و ریلکس جلوی آینه نشسته بودم و آرایشگر هم داشت موهامو فر میکرد با اصرار مامان امروز رفته بودم آرایشگاه و یه لباس بلند سفید تنم کرده بودم.
کار موهام که تموم شد تاج گله طبیعی که از گلهایه کوچیک سفید درست شده بود رو روی سرم گذاشت .
با خوشحالی نگاهی بهم انداخت و گفت:
- ببین خودتو مثل فرشتهها شدی
پوزخندی زدم و از روی صندلی بلند شدم و مستقیم رفتم سمت کیفم شماره اردشیر رو گرفتم که فورا جوابمو داد و گفت:
- الو؟
- سلام خوبی من آماده شدم میتونی بیای دنبالم؟
- باشه الان میام.
گوشیو قطع کردم که مامان نگاهی بهم کرد و گفت:
- ماشالله هزار ماشالله بزنم به تخته چقدر خوشگل شدی!
کلافه چرخی به چشمام دادم و آهسته گفتم:
- مامان میشه این رفتارتو تمومش کنی
مامان با تعجب گفت:
- چه رفتاری؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
**