🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_234
نیلوفر با دیدنم از دوردستی تکون داد و فورا به طرفم اومد.
مثل همیشه پر انرژی و خوش خنده و قلم کرده و گفت:
- سلام عزیزم خوبی؟
- خیلی ممنون تو چطوری؟
- من که عالیم یه خبر خوب برات دارم!
- چه خبری؟
- میدونستی دانشگاه برای دانشجوهای اردو گذاشته؟
با تعجب گفتم:
- چه اردویی؟مگه بچهایم؟
نیلوفر با خنده گفت:
- البته این اردو رو بچههای رشته زمین شناسی گذاشتند ولی خوب از همه رشتهها میتونیم ثبت نام کنیم اردوی یه روزه به تنگه واشی...
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- آها چقدر خوب!
- خوب اسمتو مینویسی؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
- نه بابا من کار دارم...
نیلوفر با تعجب گفت:
- چه کاری آخر هفته دیگه میخوایم بریم!
لبخندی بهش زدم و گفتم:
- نه آخه من کلاً علاقهای به اینجور جاها ندارم!
نیلوفر با تعجب نگاهم کرد که گفتم:
- راستی برای امتحان امروز خوندی؟
میخواستم یه جوری سرشو گرم کنم تا دیگه در مورد اردو حرف نزنه.
هیچکس از بچهها از شرایط زندگی من خبر نداشت و منم نمیخواستم چیزی بهشون بگم..
مسلماً برای اردو هم باید از اردلان اجازه میگرفتم که اصلاً قصد همچین کاری رو نداشتم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane