ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 #ویرانه #پــارت_25 از ماشین پیاده شدم و همراه اردشیر وارد محضر شدیم
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_26
بعد کلی امضا و شرط و شروطی که عاقد برامون خوند از محضر اومدیم بیرون
مامان دستمو گرفت و منو کشید کنار و گفت:
- دستت درد نکنه...
با تعجب گفتم:
- بابت چی؟
مامان:
- خوب منو پدرتو سنگ روی یخ کردی وقتی بله رو گفتی حتی از ما اجازه نگرفتی! پوزخندی روی لبم نشست و گفتم:
- اجازه؟؟ مگه وقتی شما تصمیم گرفتین منو به عقد اردشیر در بیارین ازم اجازه گرفتین؟؟مامان فکر نمیکنی که خیلی خودخواه و پر توقعی؟
مامان با تعجب و چشمای گرد شده نگاهم کرد که تکون دادم و گفتم:
- بهتره دیگه بری پی زندگی خودت شوهرت الان دیگه بدهی نداره میتونی طلاهایی که این همه مدت قایم کرده بودی رو بفروشی تا بابا بزنه به یه کاری و دوباره دست و بالتون باز بشه... دوباره بتونی بری خونه بالا شهر بشینی و ماشین مدل بالا سوار شی...!
مامان با تعجب نگاهم کرد و گفت:
- تو از کجا میدونی؟؟
پوزخنده تلخی روی لبم نشست و گفتم:
- میدونم مامان منتها میدونی کجاش برام دردناکه؟ اینکه تو میتونستی اون طلاها رو بفروشی و نصف بیشتر بدهیهای اردشیر رو بدی که من اینجوری بدبخت نشم اما تو خودخواهتر از اون حرفا بودی!
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane