🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_264
اردلان لبخندی بهم زد و از اتاقم بیرون رفت که نفس عمیقی کشیدم.
دلیل رفتارشو نفهمیدم ولی این توجهش حسابی برام خوشایند بود.
اینکه دیدم اینجوری نگرانم شده و به خاطر من از خوابش زده بود و برام غذا آورده بود ته دلمو قلقلک میداد.
غذامو تا آخرش خوردم و روی تخت دراز کشیدم.
حالا با خیال راحت چشمامو بستم و به چند دقیقه نکشید که کم کم گیج شدم و خوابم برد..
**
نصف شب با دل درد عجیبی از خواب بیدار شدم.
عجیب کمرم درد میکرد و احساس کردم که وضعیتم خوب نیست...
فورا از جام بلند شدم و رفتم سمت سرویس با دیدن اون همه خونی که توی لباسم بود حالم بد شد.
بیرون رفتم.
فورا لباسمو عوض کردم و در کمدو باز کردم...
هرچقدر دنبال وسیلهای که میخواستم گشتم، پیدا نکردم.
با عصبانیت در کمدو کوبیدم به هم این وقت شب باید چیکار میکردم...
نگاهی به ساعتم انداختم که از سه گذشته بود، بدجور وضعیتم خراب بود و حتی نمیتونستم راه برم!
با خودم فکر کردم شاید زینت طبقه پایین توی کابینتها چیزی گذاشته باشه...
فورا از اتاقم رفتم بیرون مشغول گشتن کابینتهای خونه بودم ولی هیچی پیدا نکردم حسابی عصبانی شده بودم.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
**