eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
22.3هزار دنبال‌کننده
138 عکس
84 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 #ویرانه #پــارت_28 مستاصل وایساده بودم که اردشیر نگاهی بهم کرد و گفت
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 با شنیدن حرفش آرامش عجیبی قلبمو گرفته بود سوار ماشین شدم که نعیمه پوزخندی زد و گفت: - چه عجب! اردشیر اخمی بهش کرد و راه افتاد. وقتی رسیدیم اردشیر ماشینو برد داخل خونش با دیدن دم و دستگاهش حسابی تعجب کرده بودم و دهنم باز مونده بود‌... خونه‌ای که به شدت بزرگ بود و بیشتر شبیه عمارت درست وسط یک باغ خیلی بزرگ درختای بلند و سر به فلک کشیده چمنایه سبز و با طراوت که عطره گل‌های بزرگشون کل حیاتو پر کرده بود. یه حوض خیلی بزرگ با یه فواره وسط حیاط جلوی در عمارت ساخته بودند که به شدت قشنگ بود و از گوشه کنار فواره آب می‌ریخت پایین و حال و هوا رو حسابی تازه کرده بود نعیمه از ماشین پیاده شد و بدون توجه به ما وارد خونه شد. نگاهی به اردشیر انداختم که گفت: - بهتره بریم داخل! چمدون منو از پشت ماشین برداشت و به سمت خونه رفتیم. همین که درو باز کردم با دیدن بچه‌هاش که وایساده بودن و به من نگاه می‌کردن متعجب شدم... اردشیر یکم هلم داد و گفت: - برو دیگه منتظر چی هستی؟؟ چند قدم رفتم جلوتر که ارسلان از سرتا پا نگاهی بهم کرد پوزخندی زد و از کنارمون رد شد. خواست از خونه بره بیرون که اردشیر گفت: - کجا میری؟ . @deledivane