ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 #ویرانه #پــارت_30 - میرم بیرون کار دارم - بهتون گفتم امروز حق بیرو
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_31
سرمو تکون دادم و گفتم:
- خیالتون راحت باشه حواسم به همه چی هست.
اردشیر اشارهای به در سفید رنگی کرد و گفت:
- اونجا سرویسهاست. این طرفم که میبینی کمد دیواریه و میتونی وسیلههاتو بچینی.
سفارش تو رو به خاتون کردم...
هر کاری داشتی یا هر مشکلی برات پیش اومد توی این خونه میتونی به خاتون بگی بهش اعتماد داشته باش زنه مهربونیه.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
- خاتون کیه؟
- مادرش نوکر خونه زاده پدرم و آقام بود... خودشم تصمیم گرفت که بعد ازدواجه من بیاد اینجا و از بچههام نگهداری کنه یه جورایی دایهی بچههاست..!
سری تکون دادم و گفتم:
- باشه.
- من دیگه میرم کاری نداری با من؟
- نه خیلی ممنون خداحافظ.
اردشیر که رفت نفس راحتی کشیدم. چمدونو روی تخت گذاشتم و زیپشو باز کردم.
یکی یکی لباسها رو داخل کمد دیواری چیدم و یه دست لباس بیرون گذاشتم تا برم حموم و یه دوش بگیرم..
از آرایشی که روی صورتم بود، حالم داشت به هم میخورد.
وسیلههامو جابجا کردم که در اتاقم با شدت باز شد.
با ترس برگشتم عقب و با دیدن نعیمه توی دلم خالی شد.
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane