eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
19.4هزار دنبال‌کننده
389 عکس
206 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 #ویرانه #پــارت_47 - اومدم یه سر بهت بزنم از ظهر که اومدی بالا خبری
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 با تعجب گفتم: - برای چی ؟ - خوب تو این خونه کسی حجاب نمی‌کنه اگه راحتی...می‌تونی تو هم حجابو بزاری کنار. - نه اینجوری یه خورده برام سخت می‌شه ترجیح میدم که حجاب کنم! خاتون سرشو تکون داد و گفت: - خب هرجور که راحتی من رفتم دیگه تو هم دیر نکنی! - باشه! خاتون که رفت آرایشه ملایمی کردم موهامو بافتمو شالمو سرم کردم و از اتاق بیرون اومدم. صداشون رو که می‌شنیدم یه جورایی استرس گرفتم. اولین بار بود که می‌خواستم با خانواده نعیمه و هاشم آشنا بشم. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم با اعتماد به نفس باشم. از پله‌ها رفتم پایین و که کم کم همه توجهشون بهم جلب شد. سرمو تکون دادم و به همه سلام کردم فهیمه با اخم نگاهی بهم انداخت و آهسته جوابمو داد. نگاهم افتاد به شوهرش که کنار اردشیر نشسته بود. یه مرد تقریباً قد کوتاه که وسط سرش هم کچل بود و موهاش ریخته بود. نگاه هیزی از سرتاپا بهم انداخت لبخندی گوشه لبش نشست و گفت: - علیک سلام پس ایشون تازه عروسه آره؟ اردشیر اخمی کرد و حرفی نزد که فهیمه گفت: - آقا جلال این چه حرفیه که می‌زنی؟ جلال قهقهه‌ای زد و گفت: - شوخی کردم بابا. ناراحت نشین! . @deledivane