ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 #ویرانه #پــارت_47 - اومدم یه سر بهت بزنم از ظهر که اومدی بالا خبری
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_48
با تعجب گفتم:
- برای چی ؟
- خوب تو این خونه کسی حجاب نمیکنه اگه راحتی...میتونی تو هم حجابو بزاری کنار.
- نه اینجوری یه خورده برام سخت میشه ترجیح میدم که حجاب کنم!
خاتون سرشو تکون داد و گفت:
- خب هرجور که راحتی من رفتم دیگه تو هم دیر نکنی!
- باشه!
خاتون که رفت آرایشه ملایمی کردم موهامو بافتمو شالمو سرم کردم و از اتاق بیرون اومدم.
صداشون رو که میشنیدم یه جورایی استرس گرفتم.
اولین بار بود که میخواستم با خانواده نعیمه و هاشم آشنا بشم.
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم با اعتماد به نفس باشم.
از پلهها رفتم پایین و که کم کم همه توجهشون بهم جلب شد.
سرمو تکون دادم و به همه سلام کردم فهیمه با اخم نگاهی بهم انداخت و آهسته جوابمو داد.
نگاهم افتاد به شوهرش که کنار اردشیر نشسته بود.
یه مرد تقریباً قد کوتاه که وسط سرش هم کچل بود و موهاش ریخته بود.
نگاه هیزی از سرتاپا بهم انداخت لبخندی گوشه لبش نشست و گفت:
- علیک سلام پس ایشون تازه عروسه آره؟
اردشیر اخمی کرد و حرفی نزد که فهیمه گفت:
- آقا جلال این چه حرفیه که میزنی؟
جلال قهقههای زد و گفت:
- شوخی کردم بابا. ناراحت نشین!
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane