ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 #ویرانه #پــارت_49 نعیمه به زور لبخندی زد و زیر لب گفت: - اختیار دار
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_50
- نه حوصلم سر رفت اومدم اینجا تا کمک شما بکنم
خاتون خیلی جدی اخماشو کشید توی هم و گفت:
- لازم نکرده برو بشین سر جات!
- آخه حوصلم سر رفته
خاتون اومد طرفم و آهسته گفت:
- میخوای که خودتو جلوی اینا کوچیک کنی؟
- چه ربطی داره ؟
- ربطشو وقتی که بزرگتر بشی میفهمی الانم لازم نیست دست به سیاه و سفید بزنی یاد بگیری که برای خودت خانوم باشی و خانومی کنی برگرد برو سر جات بشین من احتیاجی به کمک ندارم.
با اخم سرمو تکون دادم و راه اومده رو برگشتم خاتون با اینکه قلب مهربونی داشت و مراقبم بود اما زبونش بدجوری تند و تیز بود.
یه وقتایی ازش دلخور میشدم اما فورا یادم میرفت.
شام که آماده شد و خاتون همه رو صدا کرد رفتیم سمت میز ناهارخوری بزرگی که گوشه سالن بود همه پشت میز نشستیم نگاهم افتاد به غذاها و حسابی تعجب کردم. اصلاً خاتون کی وقت کرده بود این همه غذا بپزه...
یه بشقاب برداشتم و برای خودم یکم غذا کشیدم و مشغول خوردن شدم.
بعد شام بود و همه رفته بودن توی حیاط و داخل آلاچیق دور هم نشسته بودند ولی خوب من نمیتونستم خودمو قاطی جمعشون بکنم...
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane